بچه ها سه ساله با این آدم ازدواج کردم و تو یه حیاط با مادرشیم تا همین الان اذیتای مادر و خانوادش بی احترامی بدرفتاری بی محلی رو تحمل کردم رفتارای خودشو وهیچ وقت شوهر خوب و حامی خوبی نبوده پشت من نبوده همش به فکر خواسته مادر و خانواده مبادا بهشون بد نگذره ولی برعکس بوده برای من اصلا یه دقیقه آسایش و آرامش روان از دست مادرش ندارم همیشه پشت خانوادش بوده بهشون چیزی نمیگه که ناراحت نشن و اونا همین جور به اذیت ها و بی احترامیشون ادامه میدن وقتی که ناراحتم از دست مادرش و دلم رو می‌شکنن چه مادرش چه خانوادش میاد خونه شوهرم قبلش اشکام رو پاک میکنم فکر نکنه گریه کردم بعدش حالم گرفته هست بجای اینکه بیاد بشینه کنارم مثل یه رفیق باشه برام برعکسه میاد شروع می‌کنه ای بابا باز چته تو هم که دم به دقیقه گریه می‌کنی و تو قیافه ای میایم خونه باید قیافه گرفته تو رو تحمل کنیم مامانم چیزی گفته منم میگم نه چون چندباری که گفتم آره کار خاصی نکرده تازه من رو مقصر می‌دونه همیشه و محاکمه می‌کنه برای کاری که نکردم تا الان موندم فقط بخاطر بی کسی یتیم بودن شهر غربت بودنم و کسی رو ندارم و بدون پشتوانه بودنم الان به جایی رسیدم میگم تو خیابون بمونم بهتر از این اوضاعه انقدر که فشار روم هست دیگه خسته شدم
خونتونو جدا کنید
سعی کنید تا جاییکه می تونید استقلال مالی پیدا کنید،کلاس های مختلف و پیاده روی و ورزش برید و از اون محیط دور بشید و سعی کنید از نظر احساسی ام وابسته به شوهرتون نباشید،چون اینا هیچ وقت درست نمی شن و شما می مونی و یه حسرت محبت دائمی
سعی کن افسار زندگیت به دست بگیری
با شوهرت خیلی خوب باش ،با محبت بکش طرف خودت
با خانواده شوهرت مشکلات خودت حل کن
زیاد تو دست و پا نباش
هوف یه سریاشون خیلی مامانین ولی میشه درستشون کرد
تو هیچوقت شوهرتومقصر چیزی ندون حتی اشتباهیم کرد هرچی شد سعی کن ارامشتو حفظ کنی با ارومی باهاش صحبت کنی در کل باهاش مهربون باش ازش تعریف کن و .... هروقتم خواستی در مورد مادر شوهر با شوهرت حرف بزنی با منطق و آروم صحبت کن و حسی که اون اتفاق بهت دست داده رو براش تعریف کن
خوبه تو یه حیاطین
ما تو یه خونه ایم
ببین منم سه سال خونه مادر شوهرم زندگی کردم اول با برادر شوهرم همسایه بودم بعدش با اون دعوا کردن اونا رفتن مادر شوهرم خودش اومد نشست خودش خونه زندگی داشت از قصد اومد نشست پایین دیگه من فرار کردم چون قبلش برادر شوهرم با مادر شوهرم دست به یکی شده بودم منو اذیت می‌کردن بعد با خودشون دعوا کردن دیگه به قرص اعصاب افتاده بودم حالم خیلی بد شده بود افسرده شده بودم دو سال از اونجا بلند شدم ولی افسردگی و حال بد هنوزم با من هست که گفته بودم دیگه طلاق می‌گیرم ولی دیگه اونجا با اون مادر شوهر زندگی نمیکنم
خونه نمون، برو کلاس و باشگاه
ازشون فاصله بگیر