این مادر شوهرم باز دیوونه شده

من هم خودم گفتم هم اینکه پدر و مادرم هم تو خواستگاری هم روزی که نشون آوردن این شرط روکفتن به خانواده همسرم 

دیگه قبول کردن و نکردنشون مهم نبود و نیست ما فقط گفتیم بهشون احترامی بزاریم و اعلام کنیم شرطمون رو 

وگرنه کسی که باید این کار رو میکرد اول و آخر شوهرم بود که تا بهش گفتیم قبول کرده بود 

اسی جان با تمام وجودم درکت کردم 

منم چون شوهرم انتخاب خودم بود مجبور شدم دوسال وسه ماه تو خونشون بمونم دلم میخواست شب که میخوابم دیگ صبح نشه شوهرمم نبود شهر دنبال کار من مثل تو بی زبون هیچی نمیگفتم تو این اوضاع باردار شدم دیگه دیدیم خیلی دارن در حقمون ظلم میکنن مجبور شدیم بریم شهر سرایداری دیگه یه وام گرفتیم ویه ماشین گرفتیم یه چند ماه بیشتر تو سرایداری نموندیم و شوهرم یه کار دولتی پیدا کرد وخدا رو شکر از اون زندگی نجات پیدا کردیم

اگر عقل الان رو داشتم اصلا محل مادرشوهرم نمیزاشتم میرفتم خونه مامانم تا شوهرم بیادولی مثل مادر شوهر تو خیلی بهم ظلم کرد

ان شاء الله شما هم مشکلتون زود زود حل بشه

انشالله 

چه شرایط مضخرفی🥴🥴🥴

میافتی جای دیگه بعد هم با شوهرت برو مشاوره

بخدا اشتباه نکن الان که جوانی از زندگیت لذت ببر برات مهم نباشه مادرشوهرت چه فکری درموردت میکنه برو پیش پدر ومادرت بهشون سر بزن وقتی شوهرت اومد برو خونه مادرشوهرت 

شوهرت دست از ولخرجی برداره بهش بگه باید خونه مستقل داشته باشه و....