خدا ادمشون کنه
برادرم بیمارستان بستری و عمل کرد
داداش اون یکی از استان دیگ اومد
همسر من پنج شش شب بیمارستان بود تا اون داداشم بیاد
چند شب هم داداشم موند
خانمش هر روز گریه میکرد و میگفت بچه هام افسرده شدن بیرون نمیرن
من و خواهرم هم هر کاری میکردیم باهاشون بیرون نمیومد
من برگشتم خونه ام چون استان دیگه ام و ده روز بودم
و سرو صدا که من نرفتم بگردم
واقعا متوجه نمیشه که وقتی عزیزمون تو بیمارستان و با مرگ دست و پنجه نرم میکنه
انتظار گشت و گذار نباید داشته باشه