از مدرسه که میومدن یه ساعت با هم حرف میزدن.صوتی تصویری.
کلاس دومن.سر اختلاف نظر در مورد رنگ مورد علاقه.خودش میگه.البته میگه فکر کنم.
خودشم دقیق نمیدونه.
چه بچه مغروری.مادرشم انگار نه انگار.
اینا که انقد صمیمی بودن.لباسای جفت میپوشیدن.منم با مادرش صمیمی شده بودم.فردا پیام بدم بگم ببریمشون بیرون.حیفه والا.بده بچه کینه ای باشه