واااااای تو چقدر خوب و مهربونی.اتفاقا خوب کاری کردی که مهمون داری کردی و پیام هاشون به روشون نیاوردی.
خب دیگه مامانت عاقل و فهمیده هست که دخالت نمیکنه توی زندگی عروس یا داماد.
ولی متاسفانه مادرشوهرت و دختراش میدونی متاسفانه عقده و کمبود دارن وگرنه چی از جونت میخوان.اکثر مردم همین مشکل رو دارن ولی مهم عروس هست که میدان خالی نکنه و مدارا کنه و همیشه به بدی هاشون رو ب خوبی جواب بده .ببین اینجا اونا از درون مبسوزن میگن چرا با اینکه فتنه انداختیم اما هنوز برادرم و زنش هنوز بگو و بخند دارن.با خودشون فکر میکنن یا برادرم چیزی بهش نگفته یا اینکه عروسمون خیلی بی خیاله.
اتفاقا تا گفتی مامانم اومد منو رسوند و خواسته با شوهرم حرف بزنه متوجه فهم و شعور مامانت شدم که نمیخواد زندگی دخترش خراب بشه.الان هم چیزی نشده شوهرت ببخش و با سیاست مخش بزن شیرینی و میوه بخرین و برین برای دوتا خانواده هاتون.و امشب با عشق بخوابین.توروخدا این کارو انجام بده ببین چقدر تو و شوهرت روحیه میگیرین لااقل بخاطر بچه تون گناه داره توی تنش بزرگ بشه.بعدش هم کم کم با سیاست بار کنین ب قول مردم دوری و دوستی با خانواده ها باشین