امروزماشین شوهرمو تو دیوار زدم چون اون یکماه میخواست بفروشتش اما نشد دیگه نن دست ب کار شدم . ناشینو فروختم به یک دلال اهوازی . این اقا پشت گوشی همش میگفت که من ادویه ابادان شنیدم خوبه باید برام بیاری . منم زیاد ادویه نداشتم ولی گفتم دلش نشکنم شاید واقعا ادم نیازمندیه .... زردچوبه و سویا و کره بادام داشتم براش بسته بندی کردم فذستادم درکمال تعجب دیدم مرد ثروت مندیه .... اخرشم بهم گفت من برنج کارم باید برات برنج بیارم گفتم لازم نیست اما گفت نه من فردا حتما برات میارم کارمم کامل میکنم بااینکه اومدنش لازم نیست .... بازم اخر شب زنگ زد گفت فلانی من فردا برات شیر گاومیش هم میارم اخه ما دامداری هم داریم . باور کن خوشحال نشدم ولی خندم گرفت چون فکر میکردم این اقا نیازمنده ولی اتفاقا خیلیم پولداره اما تبادل انرژی مثبت لذت میبره
درسته حرفام قشنگن اما وجود تو
تو این دنیا قشنگتره از خدا می‌خوام دنیا یه جوری بچرخه برات در جهت مثبت و خیر و خوشی
که تمام آدمایی که الان قدرتو نمیدونن به برکت وجودت پی ببرن و روزا هزار بار این حرفارو بهت یادآوری کنن
قربونت برم مرسی عزیزم همچنین
شبت بخیر گلی
ممنون دوستم . منو یاد خودم انداختی وقتی هم سنت بودم خیلی شیرین سخن بودم اما خیلی از خودم دور شدم خیلی .... حتی الفاظمم تغییر کردن شوهرم مثل مته همیشه رو مخمه ... ولی تو از خودت فاصله نگیر خودتو دوست داشته باش خودت رو با هر ادمی درگیر نکن . دیگه واقعا شبخیر خوشحال شدم گلی .
ای جان عزیزم ممنونم
والا تو الآنم شیرین سخنی یه جوری داستانتو نوشتی من ترغیب شدم تا ساعت ۵ صبح داشتم میخوندمش
خیلی تو این زمینه هم استعداد داری
حتما عزیزم امیدوارم زمونه هم باهام راه بیاد و اینقدر امتحانمون نکنه
شبت پر نور گلم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز