حالم اصلا و ابدا خوب نیست از وقتی دیدمش کلاااا عوض شدم از وقتی سگ محلی هاش و بی اعتنایی هاش رو دیدم افسردگی گرفتم داغون داغونم کارم همش گریه زاری و افسردگی شده اونم برای کی ؟ یه پسر احمق از خود راضی که بشدت ادم مغروریه هیچ راهی هم ندارم نه میتونم پیشقدم شم و ابراز علاقه کنم نه میتونم بیخیالش بشم خیلی خیلی داغون و ناراحتم امتحان ترم دانشگاهم شروع شده ولی زورم میاد یه خط درس بخونم این ترم فقط یه درس باهم کلاس داشتیم که اونم تموم شد رفت و چون ترم و رشته هامون متفاوته بعید میدونم بازم ببینمشش دارم دق میکنم خدایااا فکر اینکه دیگه نبینمش روانیم میکنه زده به سرم دلم میخواد خودمو بکشمم ای کاش اینقدری که دارم خودمو براش جرر میدمم طرف یکم براش مهم بودد