عاشق معلم مطالعاتم بودم کل فامیل و خاندان و راننده سرویس و مدرسهها و مسئولین هم به اون واقف بودند و میدونستند یادم نمیره میرفتم براش چایی میآوردم میرفتم از خونه براش گلدونای چینیمونو میآوردم از خونه براش فندق و وسایل میآوردم میرفتم بیرون واسش نذری میدادم از خونه حتی نذری نبود غذاهایی که مامانم میپخت رو میریختم توی ظرف یکبار مصرف میگفتم که ما نذری داریم و هی همین رو تکرار میکردم هفت هشت تا نذری بهش میدادم
یه بار گندمک دادم کلی چیز دادم یعنی واقعاً خجالت میکشم هی زنگ میزدم اساماس میزدم کلی چیزای چرت و پرت نامه
حتی خودمو دروغکی گفته بودم از شهر دیگهای هستم که بتونم توجهشو جلب کنم زبون یه قوم دیگه رو تا حدی یاد گرفته بودم از اینترنت کج و کول دیگه از خودم اختراع کرده بودم خیلیاشونو بهش اونجوری حرفای چرت و پرت میزدم که بیمعنی بودن ولی میگفتم که به فلان زبون هستش وای میخوام بمیرم