#آرامش
-پس اشتباه شنیدم حتما. آخه مطمئنم یه بار شنیدم با کراوات چشم های یه نفرو بستی و بخاطر اینکه به حرفات گوش نداده بود مجازاتش کردی.
ماهیچه پام منقبض شد و لحن آروم آرامش داشت دیوونه ام میکرد.
-بابا اینا دروغه بخدا شاید عصبی بشم و یکی دوتا سیلی بزنم ولی دیگه با کراوات که طرفو خفه نمیکنم... دلی چرا همچین نگام میکنی؟
زیر چشمی به دوستش که با چهره درهم و منتظری به مسیح نگاه میکرد چشم دوختم. واکنش خاصی نداشتم اما وقتی آرامش به آرومی رون پام رو فشرد,غذا توی گلوم موند و جویدنش سخت ترین کار ممکن شد:
-ای بابا مسیح، تقصیر منه. اشتباه شنیدم حتما. ای خدا پس کی بود که با کراوات میگن مجازات میکرد؟
یک دستم رو روی میز گذاشته و همون طور که مشغول جویدن غذام بودم,خیلی نامحسوس دستم رو پایین برده و روی دست آرامش قرار دادم و بین دستم گرفتم دقیقا داشت چه غلطی میکرد؟؟؟ دوستش با بد عنقی نگاهی به مسیح کرد و ظرف ماست خیار رو مقابل مسیح گذاشت و با حرص گفت:
-بخور بخور توان داشته باشی مجازات کنی مردمو.
مسیح با حیرونی و لبخند نگاهش میکرد و آرامش از شدت خنده لباش رو میگزید. در ظاهر لبخند میزدیم آرامش سعی میکرد دستش رو از دستم بیرون بیاره و من محکم گرفته بودمش. دختره سرتق..داشت آتیش به پا میکرد.مسیح سرفه ای کرد و گفت:
-حتما اشتباه شنیدی,مطمئن باش.
-شاید,آخه از مافیا و مجازات هاش خیلی چیزا شنیدم.
مسیح به دقت گفت:
-ببین خب,مافیا یه چیز اصلیه و قانون هاش چندین ساله و محکمه,ولی خب مجازات هایی هم داره.
آرامش با سر انگشت هاش روی رون پام حرکت کرد و گفت:
-من شنیدم خیلی روی قوانین پایبندنو شکنجه گر های قهاری ان.
پوف..قصد داشت به کجا برسه؟ مسیح بی توجه لبخندی زد و گفت:
-ببین هر کسی که به ریاست میرسه خب یه جور مخصوص به خودش تنبیه میکنه,قانون یکی و اگه کسی ازش سرپیچی کنه مجازات ميشه ولی خب کمی مجازات ها متفاوته. مافیا اگه هنوز پابرجاست بخاطر قانون هاشه وگرنه مثل خیلی گروه های دیگه تا به حال از بین رفته بود.
دلارام لیوان نوشابه اش رو روی میز قرار داد و با لبخندی که از هزار تا ناسزا بدتر بود گفت:
-به به,چقدرم که اطلاعات دارید شما. زیبا فرمایش میکنید,ادامه بدید لذت ببریم. حتما پیچ و مهره هم میکنید درسته؟
آرامش از خنده کبود شده بود و تکون های ریزی میخورد. مسیح با ناچاری نگاهی کرد و با غذاش مشغول شد. آرامش برای اینکه حرفی زده
باشه,با خنده گفت:
-دلی,این بافتت همونی نیست که باهم خریدیم؟ دوستش نگاهی به بافت نازک بنفشش کرد و گفت:
-آره خودشه. میدونی که چقدر دوسش دارم. آرامش پر از سالاد رو در
دهانش گذاشت و گفت:
-آره میدونم. خیلی بهت میاد. یادته مامانت چی گفت وقتی اینو خریدیم؟
دلارام مکثی کرد و با تفکر گفت:
-قانون زیر و رو میگی؟
چشماش برقی زد و گفت:
-آره.
نفسام تند تر شده بود..دقیقا داشت چه غلطی میکرد؟ سالادش رو جوید و نگاهی به مسیح کرد و با مخاطب گفت:
-مسیح,خاله باران عزیزترین زنیه که تو دنیا وجود داره. نکنه سنج,دانا و خانوم. وقتی باهاش حرف میزنی مثالهای شیرینی میزنه.
مسیح کنجکاو شد و با لبخند گفت:
_واجب شدشد پبینمشون
-ماست خیارتون رو هم میل کنید.
مسیح نگاهی به چهره اش کرد و سری تکون داد ولی آرامش گفت:
-مطمئنم عاشقش میشی. ببین منو دلی وقتی رفتیم این بافت رو خریدیم,بهش نشون دادیم کلی خوشش اومد. اونروز حرف جالبی زد,گفت زندگی مثل همین رشته های بافته. یعنی چی؟یعنی یه روز پایینی یه روز بالا و زندگی با همین بالا و پاییناش ادامه پیدا میکنه و در آخر با صبر و حوصله به چیزی میرسی که میخوای. یعنی برای این زندگی,باید یک روز زیر و یک روز رو هستی,یه روز بالایی و یه روز پایینی,این قانون خاله بود.
لعنتی...دستش رو فشردم و نفس عمیقی کشیدم. داشت طعنه میزد درسته؟ تموم تنم داغ شده و از گوش هام حرارت بیرون میزد.
-چه جالب,چه نگاه عمیقی به زندگی دارن. واقعا تا به حال از این منظر نگاه نکرده بودم,خیلی خوشم اومد.
خندید,نگاهی به من کرد و گفت:
-نظر تو چیه حامی؟با قانون خاله موافقی؟ سکوت شده و همه به من نگاه میکردن که با حرصی که فقط خود لعنتیش متوجه میشد -جالبه,ولی برای من کاربردی نداره. من هميشه بالا و روی زندگی بودم. تحت هیچ شرایطی پایین و زیر زندگی قرار نمیگیرم.چشمکی
زد و گفت:
-خیلی ام عالی. بالا بودن قشنگه حتما.
دوستش جرئه ای از نوشابه اش
نوشید و اعلام کرد:
-راستی آرامش؟
همون طور که در حال نزاع بودیم,لبخندی زد و گفت:
-جانم؟
-سر دردت بهتر شد؟
نیم نگاهی بهش کردم سرش درد میکرد؟ با دست آزادش,دستی به شالش کشید و با محبت گفت: