2777
2789

چرا قاتلینش رو به قانون تحویل نمیدادم؟ لحظه ای بی حرکت موندم،من که کاری ازم بر نمی اومد اما اون مرد قدرتمندی که طبقه بالا در خواب بود میتونست کمکم بکنه. پاهام به اختیار من نبود وقتی بیتوجه به مکان و زمان حرکت کرد و راهی اتاق اون هیولا شد. مغزم فقط فریاد میکشید انتقام..انتقام بگیر آرامش. وقتی ازش خواهش کردم و با لرز ماجرا رو براش تعریف کردم لحظه ای سکوت کرد و در آخر گفت که شرط داره و من راضی بودم تن به هر شرطی بدم که روح آزرده خاطر پدر و مادرم تسکین پیدا کنه. و حالا من.روی تختم پیج میخوردم و فکر میکردم شرط جگوار برای کمک به من چیه!! دقیقا خواسته اش از من چی بود؟ چی در مقابل کمکش میخواست؟ گزینه های زیادی درون مغزم شکل میگرفت.به کار خونه تحلیل میرفت،توسط سلول های خاکستریم بررسی میشد.سلول ها با تاسف سری تکون میدادن و حکماباطل به گزینه ها میزدن.. گزینه هام تو بخش تحلیل از بین میرفت...هیچ چیز با منطق پیش نمیرفت و مغزم به همین دلیل رد صلاحیت میکرد. خواب از چشمام فراری شده بود و شاید حقیقتش این بود دخترک ترسوی درونم میترسید تا چشم به هم بزنه کابوس بی رحمی به آغوشش بکشه و تلخ تر از زهر کنه جام زندگی آرامش رو. چشمام رو با ضرب و شتم باز نگه داشته بودم و اجازه بسته شدن نمیدادم. ساعت ها روی تخت وول خوردم. اشک ریختم و هق هق کردم و در گرگ و میش هوا از خدا طلب امداد کردم. دلم چادر نماز عطر محمدی مادرم رو با صدای الله اکبر بابا میخواست. من دخترک بی اعتقادی نبودم اما به درک درستی از نماز هم نرسیده بودم. مامان و بابا شاید با علاقه ای وافر و عشق بی حد و مرزی سر به سجده میگذاشتن و من شاید به اون درک نرسیده بودم که بعضی روز ها موقع خوندن نماز چرتم میزد. اجباری در خانواده من نبود!! وقتی نماز هام یکی در میون میشد.بابا ازم خواست اول به درکش برسم و بعد شروع کنم. که این شل کن سفت کن ها ارزش نماز رو کم میکنه. نگاهی به آسمون ابری کردم و در دل گفتم! من به نیروی تو باور دارم خدا..شاید بنده خیلی معتقدی نباشم اما باور دارم که هستی و قدرتی برتر از تو نیست..بهم ارامش بده،دلم تمنامیزد برای شنیدن صدای اذان اما خب اینجا تو بالاترین نقطه شهر و وسط یک عمارت درندشت که از مکان های عمومی شهر فاصله بی کرانی داشت.مثل یک رویا بود.بالاخره بعد از ساعت ها انتظار سیاهی از شهر خدافظی کرد و روشنایی سایه انداخت بر آسمان ،مدتی صبر کردم و بعد از اینکه ساعت هفت شد از اتاقم بیرون زدم. اسیمه سر و دل آشوب!!! با قدم هایی لرزون از پله ها بالا رفتم. ترسم از این هیولا نه کم میشد و نه از بین میرفت. قوتی به نفس هام دادم و بعد از اینکه مقابل در اتاقش قرار گرفتم تقه ای به در زدم. بلافاصله نگرانی بیشتری به وجودم سرایت کرد..مردد جلوی در اتاقش ایستاده و میخواستم فرار کنم که صدای گیراش به گوش رسید:

_بیا تو!

اجازه ورود داد و من با توکل بر خدا دسته گیر رو فشار دادم و وارد اتاقش شدم. عظمت اتاقش به چشمت میخورد حتی اگه مایل هم نبودی چشم نواز بود. تو اکثر کتاب ها و فیلم ها متوجه شده بودم که شخصیت های منفی هميشه لباس های تیره به تن دارن و در و دیوار های خونشون از سیاهی مملو بود. متاسفانه این آدم‌ تضاد زیادی با داستان ها داشت. اتاقش تیره نبود چشم نواز بود. زیبا و باشکوه بود. لباس هاش در یک طیف تیره نبود...جذاب و شکیل بود. روی صندلیش نشسته پا روی پا انداخته و به میز بزرگش خیره بود. کاملا به حضور من بی توجه.

_سلام.

صدام ضعیف بود اما لرزیده، سر تکون داد..,رسمش پاسخ دادن نبود. نگاهم ثانیه ای به دست باندپیچی شده اش گره خورد. مطمئن بودم درد داره.

_چقدر واسه انتقام مصممی؟

سوالش حواسم رو از دستاش به چشماش کشید. چشم های آسمونش!! آب دهانم رو بلعیدم و خیره در چشمای مرواریدیش گفتم:

_تا پای جونم. لنگه ابرویی بالا انداخت..ثامت ایستاده و قدرت تکون خوردن هم نداشتم. هنوز خیره به چشماش بودم و لعنتی چقدر موژه های لعنتیش بلند و زیبا بود...چرا باید یه هیولا این قدر جذاب و نفس گیر باشه؟

_می دونی که حرف، حرف منه. قانون.قانون منه..زاییده نشده کسی که قانونامو زیر پا بذاره،نه میتونه.نه قدرتشو داره. قدرت کلامش دهانت رو میبست. حرفاش رو با اعتماد به نفسی بیان میکرد که تو در مغزت هک میشد که این آدم رییسه.

_گفتی میخوای انتقام بگیری،گفتم به یه شرط..میخوای بشنوی؟

_خواستم سر تکون بدم اما تشری که چند ساعت پیش زده بود باعث شد بگم:

_آره.

_خوبه.

از روی صندلیش بلند شد. با جلال و ابهتش قدم برداشت و دقیقا مقابل من قرار گرفت. نگاهش از بالا تا پایین من نحیف رو بررسی کرد. لعنتی یعنی چی این کار؟

_خیلی ضعیفی.

متعجب بهش چشم دوختم. منظورش چی بود؟ خیره تو چشماش بودم که با

صدای بمش گفت:

_شرطم اینه دختر رضا،باید آموزش ببینی. چهره در هم فرو بردم. با استفهام گفتم:

من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

چرا قاتلینش رو به قانون تحویل نمیدادم؟ لحظه ای بی حرکت موندم،من که کاری ازم بر نمی اومد اما اون مرد ...

واییییی 

زینب بانوووو پارت جدید و بذار ببینم شرط کوفتیش چیههههههه

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬

عزیزم ادامه گذاشتی لایک کن

یه دختر ۲۰ساله ام اهل شمال کشور 😍😍متاهلم 💍❤️و متعهد به مردی که الان تمام داراییه منه مردونه پام وایستاد منم زنونه پاش وایمیستم✋️🥲❤من خانوم‌ِ یه آقای تخسِ چشم و ابرو مشکی با موهای فرفری ام😍😍🥲عاشق بچهام ولی خودم هنوز مادر نشدم 🥲🥲عاشق غذا خوردنم ولی فعلا رژیمم😁😁۱۸کیلو کم‌کردم و هنوزم کلی مونده تا هدفم 😌💪عاشق کتاب خوندن و رمان هام 🤭راستی کاربری چهارممه عضو جدید نیستم😬
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792