عاخه من بارداریم باخواهرشوهرم یکی بود. الان بچه من هفت سالشه بخدا اصلن از خانواده شوهرم محبت ندیده این بچه مثلا بهش میگم عمه ریحانه اینجوری گفته میگه مامان عمه ریحانه مامان نازیه؟بهش میگم ن اون عمه زهراس. بچه بود میرفتیم خونه مادرشوهرم همش بچه خواهرشوهرمو بغل میکردن میبوسیدن بازیش میدادن. اما به دخترمن توجه نمیکردن بخاطر همین رفت و امدم رو به حداقل رسوندم تا کمتر اذیت بشم درنتیجه بچه ام الان عمه هاشو نمیشناسه
من همیشه به خدا میگم حاضرم بدترین خاملگی رو داشته باشم درداشو به جون بخرم، فقط مادر بشم، روزایی که کلی درد دارم و مناطرم یا پری باشم یا بالاخره مامان بشم،
اون دردا شیرین ترین درداییه که دارم ولی امان از وقتی که میبینم درد پری بوده..... فک نمیکنم هیچکسی درد یه خانم کع حسرت مادرشدن داره رو بفهمه جز یکی مثل خودش
خدا به همه نگاه کنه انشالله ،دعا کنید تو راهی منم زودتر دنیا بیاد و من اون روز یه شهر رو شیرینی میدم،البته‌وقتی ویارام خوب بشه هم تا یه کوچه محله رو شیرینی میدم 🥴🥴🥴🤣🤣🤣
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
14 ثانیه پیش
14 ثانیه پیش
14 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز