روحش شاد گلم کاش داداش من وقتی بچه بود میمرد نه تو جوونی💔💔بهم زنگ زد گفت بیا امشب دعوت من بریم پیتزا ،پنج دقیقه بعدش صدای جیغ از سر کوچمون بلند شد تا ماشین زده بهش غرق خون افتاده💔
من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم میرفتم که بی نتیجه بود.😔 الان 19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘
اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره
کسی ک عزیز بوده چه یک دوست چ نزدیک ترین فرد زندگیت فرقی نداره ک
من بهترین دوستم و خواهرم هم بازی بچگیام از دست دادم ب خاطر سرطان یکسال اول داغون شدم ولی الان وقتی میرم سر خاکش خاطرات و بازیای میگم باهاش میخندم ولی من باباکرم از دست دادم یکسال اول گریه کردم ولی هر روز ک میگذره بیشتر نبودنش احساس میکنم هرجا یکی بهم بدی میکنه هرجا پشتم خالی میشه هر جا خوشحال میشم روز عروسیم روز تولد بچم هر روز یادش میافتم و گریه میکنم وقتی میرم سر خاکش اشکام خود ب خود میاد الان 12ساله هر بار ک میرم گریه میکنم ک کم آوردم ب بودنت نیاز دارم خیلی ی عزیز با خانواده فرق دارن
با مرورش اذیت نمیشی یعنی من زمان زیادی انکار کردمولی انگار هرچی اشک نریختم جمع میشه هیچی ازش نمونده ...
دست خودم نیست مرور میکنم تا از یادم نره ی موقع هایی ی چیزایی ازش یادم میره خیلی عذاب میکشم فراموشیش بیشتر عذابم میده بد من تو این ۳سال ک رفته ک اوج نیازم بهش بود هم ازدواج کردم هم باردار شدم خییییلی کمبودشو حس کردم هیچکس اندازه من کمبودشو حس نکرد تاپیک قبلمم راجب داداشمه ک هنوز خیلی کوچیکه و بی مادر شده نباید انکار کنی فقط باید با یادش زندگی کنی
من حالتو خریدارم چون خودمم سه عزیزازدست دادم مخصوصن برادر زاده که بعد رفتنش چند سال افسرده شده بودم
میدونی توی این دوسه سال ی ادمی شدم که خودمم خودمو نمیشناسم
ب شدت افسرده شدم
میدونی دیروز میخواستم بمیرم
امروزم همینطور
ولی مامان بابام سر این که حتی فکرمرذن ب سرم میزنه باهام دعوا کردن یعنی مامانم گفت چرا میخوای دردی و ک تجربه کرذم دوباره تجربه کنم کجای زندگیمو اشتباه رفتم که دخترم میتونه اینکارو کنه ولی چی بگم نمیتونم ادامه این حرفوبگم
انگار همه ی فکر و خیال ها توی یک چشم به هم زدن جمع بشن درون جسم واحدی که ازش هیچ راه فراری نیست.