وایی فقط دارم اشک میریزم
خداکمکت کنه
ناراحت شدم ان شاءالله یه پسر خوب سرراهت قرار بگیره
وقتی میگم خیلی چیز ها هست واقعا ذهنم نمیکشه
نمیخوام بهشون فکر کنم
مثلا من ۴ روز بود هیچی نمیخوردم طول روز با اب قند سرپا بودم دوتا دانشگاه امتحان میدادم مدرسه تدریس میکردم
چون مامانجون غذا فقط واسه خودشون درست میکنه هرچند که من نمیرسم برای ناهار و نمیتونم بخورم
هرچی هم بگیرم برمیدان از اتاقم حتی پول توی کیفم برمیدارن صبح ها مجبور میشم پیاده برم مدرسه
خدا لعنت کنه همچین عمویی رو
دیگه امروز عمه برام غذا اورد و قبل این که برم امتحان خوردم
باور نمیکنین من نون بردارم از یخچال دعوا میشه که چرا دست زدی
نون خالی…
واسه خودمم بگیرم بذارم اتاقم بازم حرف میشنوم. که ما ادم نیستیم میخری میبری تنها میخوری
تا وقتی پول بدم خوردو خوراکشونو بدم خوبن
ولی منم نمیرسونم ینفر ادمم
کلی قسط دارم میدم ماهانه
چی بگممم
خودتون تصور کنین
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
48 ثانیه پیش
50 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز