❌بیاین تعریف کنم تعرض جنسی عمومو بهم

ستاره جان من همیشه تایپکاتو میخونم 

هر بار یه تیکه از قلبم برات کنده میشه 

تو تا الانش دووم اوردی تونستی تا اینجا بیای 

از این به بعدم دووم بیار تو میتونی رورای خوب هم ببینی

خیلی دوست دارم می تونستم بهت کمک کنم 🥲

بهزیستی گف جا ندارن؟ مگه میشه همچین چیزی!!!!

یه پانسیون پیدا کن تو شهرتون

پانسیون فقط مخصوص خانماس  آقایون رو راه نمیدن ک بابات بخاد بیاد

اوکی اگ میخای ب این شرایط ادامه بدی، همینجور برو سرکار و خرج کل خونوادتو بده ! کتک بخور و ترس از تعرض داشته باش!

تعجب میکنم واقعا...

اونم به هیچکس نگفته بود چند سال بعد که من هفده ساله بودم برای خالم و زنداییم که صمیمی بودم درددل کردم گفتم ازش بدم میاد تو بچگی اذیتم میکرد یهو خالمم گفت منم یه سری جای اپن سرپا بودم داشتم تلوزیون میدیدم اومد از پشت بهم چسبید خیلی ناجور و بهش توپیدم و رفت. زنداییمم قسم داد گفت به کسی نگید دردسر شه به من تجاوز کامل کرد و تهدید کردم گفتم به داداشت میگم گفت ببخشید مست بودم و ازینحرفا منم واسه اینکه خون و خونریزی نشه به کسی نگفتم بعدم حتما همه منو میقصر میکنن میگن حتما خودش کرم ریخته ماهم واقعا به کسی نگفتیم ولی زر میزد که مست بودم از پونزده سالگی تا بیست و پنج سالگی که زن بگیری مست بودی عوضی 

چه شرایط بدی بوده ،چقدر بده زنا آسیب می بینن بعد تازه مجبورم میشن بخاطر متهم نشدن و اینکه دعوا و خون و خون ریزی بپا بشه سکوت کنن 😔

باورش سخته .زن دایت حامله نشده بوده اون وقت ؟

نه حامله نشده بود اونجا پسر بزرگ زنداییم  یک ساله بود پسر کوچیکش چهار سال بعد دنیا اومد .

خیلی خیلی عوضیه داییم منم بچه بودم متوجه نمی‌شدم فقط حس بد میگرفتم شلوارمو درنمیاورد میگفت پشتشو کن بازی کنیم یا میگفت دارم بدنمو میکشم به تو چون میخاره .پنج شش بار پیش اومد بعدش سیزده سالم بود رسما دست به جاهای حساسم زد و میگفت بیا باهم رابطه داشته باشیم من دوستت دارم و به کسی نگیم و ازینحزفا منم هولش دادم و فحش دادم و گریه کردم دیگه تکرار نکرد بعد که تو هفده سالگی به خالم و زنداییم گفتم اونا هم گفتن که مارو هم اذیت کرده 

الان اینقدر از خودشو و زنش متنفرم که حد نداره تو عقد بودیم اونم با یکی ازدواج کرد ولی دختره خراب بود و خیانت می‌کرد بی آبرویی به بار آورد  جدا شدن. رفته بود کل خانواده رو پر کرده بود که با شوهرمن هم سر و سری داشته اون زنش و با ما سرسنگین شده بود درحالی که من خودم زنم و حس ششم قوی داریم اگه چیزی بود شک میکردم شوهرمنم اهل این کارا نیست اصلا .بعد رفت یکی دیگه رو گرفت یه هفته اومدن خونم دست به سیاه سفید نزد زنش اصلا کمک نمی‌کرد اونا اتاق می‌خوابیدند ما تو حال هر شب هم برنامه داشتن صداشون میومد شوهرمنم شب اول اعصابش بهم ریخت و ناراحت شد شب دوم کمتر ناراحت شد شب سوم بدتر تحریک میشد با صداشون خیلی زشت بود کارشون سریع دوتا بچه ی بی ادب و وحشی هم آوردن فکر کن یهو پسرش تف می‌کرد تو صورت یه مرد بزرگ با عالم و آدم دعوا کردن سر بچه هاش خیلی هم حق به جانب. فقط پرش میکنه داییم هر سال با دوسه نفر دعوا میکنه اصلا چشم نداره ببینه ناهار رفتیم خونه ی مامان‌بزرگ درجا دعوا میندازه خداروشکر رفتن یه شهر دیگه شرشون کم شد نهایت سالی یکی دوبار تو شهرستانمون ببینمشون دقیقا میدونم به خاطر همین ح ش ر ی بودنشه اینقدر گوش به فرمان اون زن وحشی شه 

چند سال پیش هم داییم فهمید زنش دوست پسر داره ولی بخشید به خاطر همین که یه بار قبلا یه زن طلاق داده این سری بخشید و به خاطر بچه هاشون منم دروغ نگم دلم خنک شد گفتم حقشه تاوان پس بده 

قربونت برم عزیزم 

اینده روشنی در انتظارته اینو مطمئن باش 

هیچوقت سختی هایی که کشیدی بی جواب نمیمونه قربونت برم♥