شبو خوابیدم خونه عمم
شب تا صبح کابوس دیدم
صبح بیدار شدم عمم سر کار بود هرکار کردم نمیتونستم حرف بزنم
خوابیدم که شاید درست بشه نشد
همش خواب همون صحنه هارو میدیدم و میدیدم که نمیتونم حرف بزنم
تا این که عمم اومد و دید کلا نمیتونم صحبت کنم لالشده بودم
و افت فشار داشتم رفتم درمانگاه بستری کردند و فکر کنم هوشیاریم هم کم شده بود دیگه من بیمارستان بودم عمه به مامان بزرگمم گفته بود
بعد دوروز نرمال شدم حرف میزدم تیکه تیکه
و برگشتم خونه
مامانجون بهم یه اتاق داد که حالت انباری داشت پنجره اینا نداشت و درش قفل میشد و من هنوزم که هنوزه برم خونه همون اتاق میمونم و بیرون نمیرم
خیلی دلم تنگه که برم تلوزیون ببینم
یا بیرون بشینم ولی میترسم
یه سال اول سرویس هم میخواستم برم مامانبزرگم باهام میومد میترسیدم