سلام میدونم قراره خیلی مورد قضاوت قرار بگیرم اما من حرفمو میزنم...
سه سال اندی پیش با یکی از اقوام وارد رابطه شدم ۱۵ سالم بود میدونم خیلی اشتباه کردم اما چون اشنا بود اشنای نزدیک اقای ایکس و کلا قصدمون از اول ازدواج بود سه سال باهم صحبت کردیم انقد قهر و آشتی زیاد بود که حالم بهم خورد گفتم نمیخامت و برو اما اون انقدر ادای عاشقا رو در اورد نمیدونم واقعی بود ادا بود ک نرفت و نزاشت برم التماس گریه و.. بازم این روال بود و همیشه بعد چند وقت تصمیم بر جدایی میگیرفتیم اما اون میومد و نمیزاشت برم ی روز گفت بیا ببینمت چون قبلنم باهم بیرون رفته بودیم بزور اون کارو باعم کرد اصلا دوست ندارم با جزییات بگم چطوری با زور شد و چ اتفاقی افتاد و من بعد از اون به کلللللل ازش متنفررررررر شدم حتی الان بعد از یکسال هنوز حالم ازش بهم میخوره همچنان منتظره ک برگردم بهش اما من نمیتونم دلمو صاف کنم حتی اگ ازدواج کنم بدتر میشم نمیتونم باهاش زندگی کنم اصلا نمیتونم قیافشو دیگ تحمل کنم چیکارررر کنم من اگه بخام با یکی دیگه ازدواج کنم این ابرویزی چطوری توضیح بدم؟