چرا مثل نوجوونای الان نبودم؟ حس بدی داشتم از جنس مخالف فراری بودم.مثلا دخترخاله ها پسرخاله ها باهم میگفتن میخندیدن و شوخی میکردن اوندقت من مثل پیرزنا مثل عقده ایا میرفتم تو اتاق تنها مینشستم .بعد مثلا همش فکر میکردم هر کی که پسره تو خیابون میخادمنوبگیره !سرمو مثل گاو مینداختم پایین و فرار میکردم از جاهای خلوت میرفتم و میومدم باپسر جماعت که حرف میزدم همش میگفتم الان میگه این چقد خوشگله و برم بگیرمش و حس بدی داشتم.در حالی که خوسگلم نبودم شبیه کلم بودم😒😑
چرااخه؟؟؟؟ حتی وقتی رفتم دانشگاه هم همه تومحوطه میگفتن و میخندیدن منه بیشعور بدو میرفتم خوابگاه الان فکر میکنم به اون روزا حالم بد میشه.
و اینکه با مامان بابام هم حرف نمیزدم همش عصبی بودم با خاهرام دعوا میکردم .تو خونه حرف نمیزدم کادو میخریدن مثل گاو نگاه میکردم میگفتم مرسی.
نه یه ذوقی نه لبخندی.
طفلی پدرمادرم خوبه منو ننداختن تو کوچه🤣🤣
اگه مینداختن بهشون حق میدادم از بس نچسب بودم