من یادمه چند ماه بعد جداییمون عروسیه یکی از دوستام دعوت شدم شوهرش ب شدت شبیه اون بود وای یعنی اشک بود ک من میریختم اصلا حس میکردم اونو تو لباس دامادی میبینم قشنگ اون شبو یادمه وسط عروسی برگشتم خونه چ شبه کوفتییه بود لعنت ب این دنیا و بیوفاییاش
خدابیامرزدش🤍
وقتی همسرم فوت شد همه میگفتن چرا سرنوشتت مثل ازاده شد
ازاده رو ندیده بودم نمیشناختم
ازاده ۳۵ روز بعد عقدش نامزدش درست مثل ما تو سفر تصادف کردن و زدن به کامیون و همسرش پسردایی همسرم بود
بعد از ۱۵ سال تو مراسم همسرم یکی دیده بودتش با اینکه ازدواج کرده و بچه هم داره میگه نمیدونم چطور علی رو فراموش کنم
همه تو این دو ماه میگن میگذره ولی این چیزی نیست که تموم شه
هرشب میومد تو کوچمون رو به روی پنجره اتاقم می‌نشست
وقتی بهش گفتم نیا برام بد میشه کلی گریه کرد هنوز صدای هق هق گریش تو گوشمه
وقتی فهمید دوستش از پیجم عکسمو برداشته باهاش دعوای بدی کرد کارش به بیمارستان کشید که من حتی نتونستم برم ملاقاتش
روزی هم که ازش خواستم تمومش کنیم و نیاد دم خونمون و هعی نره التماس بابام کنه فقط سکوت کرد سکوتش سنگین بود
افسردگی گرفته الان از شب عقدکنون من قرص مصرف میکنه
چون آشنای دوستمه فهمیدم
امیدوارم حلالم کنه دیگه من بچه دارم
و کاش یکم از عاطفه و محبت اون تو دل شوهرم بود
هعی...
رفته بودیم مسافرت ۶ ماه بعد عقدمون
۸۹ روز پیش
تو راه برگشت بعد طی کردن ۹ ساعت، ۲ ساعت مونده بود که برسیم و به مادرش خبر داد مادرشم چون میدونست خسته ایم جامون رو اماده کرده بود
اما ما یهو تو ماشین خوابمون برد و لحظه ای که همسرم چشماش رو باز کرد دید نزدیک کامیون شدیم و فقط تونست ماشین رو کمی بچرخونه و سمت اون خورد به کامیون
