از یه حرکت عجیب خوشم میومد
دوست داشتم تا صبح تو راه پله ها تو بغل هم باشیم
یه شب تا صبح تو سرما باهم حرف زدیم میلرزیدم در گوش هم اروم حرف میزدیم هودیشو دراورد تنم کرد با یه تیشرت محکم بغلم کرد تو بغلش تا صبح خوابیدم :)))از سرما میپریدم از خواب میدیدم داره قربون صدقم میره