هرشب میومد تو کوچمون رو به روی پنجره اتاقم مینشست
وقتی بهش گفتم نیا برام بد میشه کلی گریه کرد هنوز صدای هق هق گریش تو گوشمه
وقتی فهمید دوستش از پیجم عکسمو برداشته باهاش دعوای بدی کرد کارش به بیمارستان کشید که من حتی نتونستم برم ملاقاتش
روزی هم که ازش خواستم تمومش کنیم و نیاد دم خونمون و هعی نره التماس بابام کنه فقط سکوت کرد سکوتش سنگین بود
افسردگی گرفته الان از شب عقدکنون من قرص مصرف میکنه
چون آشنای دوستمه فهمیدم
امیدوارم حلالم کنه دیگه من بچه دارم
و کاش یکم از عاطفه و محبت اون تو دل شوهرم بود
هعی...