من خونه ام درست رو به رو خونه مامانم هست چهل روز پیش وقتی صبح میخواستم برم سرکار از در اومدم بیرون صدای جیغ و داد شنیدم با خودم فکر کردم حتما همسایه ها دارن دعوا میکنن یا یکی فوت کرده
همینکه رسیدم سر ایستگاه برادرم بهم زنگ زد و فقط گریه میکرد میگفت کجایی بیا از اونطرف صدای جیغ و داد میومد
فهمیدم خودم بدبخت شدم
کاش پدرم منو با خودش میبرد
خیلی بهم سخت میگذره همسرم که درک نمیکنه و توی این چند روز دوبار منو زده هرچی از دهنش درمیاد بهم میگه
دیشبم صاحب خونه بیرونمون کرد
الان آواره خونه مامانمم