یادمه همش فک میکردم مجری های برنامه کودم میتونن مارو ببنن بعد یبار خونه تنها بودم مجری گفت میدونستی من میبینمت منم ک اوووه شاخکم زد بیرون
بعد گفت بیا جلو میخوام ی چیزی بهت بگم
منم تو خونه نشسته بودم گفتم با منی
گفت اره با خوده خودتم
گفتم چیکار کنم
گفت بیا جلو تر تو گوشت میخوام یه چیزی بگم
بعد منم با ذگغ رغتم گوشمو چسبوندم به شیشه تلویزیون ک خاله شادونه یه چیزی بم بگه یهو صفحه تلویزیون برق برقی شد جرقه زد گوشم برق گرفت یکم😂😂😂 بعد خاله شادونه یادم نمیاد چی گفت اما ازون روز ب بعد حس رفاقت نزدیکی و خاص بودن با خاله شادونه داشتم🤣🤣🤣🤣🤣🤣
یه دوره هم ک فک میکردم تو تلگیزیونمون ادما زندمی میکنن اونجا فیلم بازی میکنن ما پشت شیشه تلویزیون میبینیمشون🤣🤣