نصفه شب همین ساعتها تو بالا پشت بوم خونمون خواهرمو دیدم خوابیده بود تعجب کردم رفتم صداش کنم ببینم چرا اونجا خوابیده رفتم جلو دیدم کسی نیست رفتم پایین دیدم خواهرم با ی لباسهای دیگه تو اتاق خوابیده صبح هرچی پرسیدم گفت دیوونه شدی چرا باید برم پشت بوم آخه