رفتیم خونه مادرشوهرم بچه خواعرشوهرم اونجا بود.مادرشوهرم گفت دخترم زنگ زده گفته بچمو بفرستین که مشقای فرداشو ننوشته.شوهر احمق منم گفت خودم میبرمش
آخ که چقد دلم میخواد شوهرم بفهمه کاراش احمقانه است
به زنت دروغ بستن اینه جوابشون؟
خدا رحم کرد هنوز ما بودیم باباش اومد دنبالش بردش
آره دقیقا.بی محلی.انگار اصلا اونجا نیست.اصلا همکلام نشو.تماس چشمی نداشته باش.سر سنگین.ولی نه خیییلی تابلو که بقیه بفهمن.مثله همیشه باش تو جمع فقط نسبت ب اون بی تفاوت باش. ازین به بعدم تورو خدا رک و راست خواسته هایی ک مطابق میلت نیست رد کن.
میدونی چیزی ک حتما همه جا خوندی و شنیدی که میگن بد خانواده شوهرتونو مستقیم بهش نگین.متاسفانه جواب عکس میده.خواستی بدیهای خواهرشو بگی یجور باسیاست بهش بگو.نذار بفهمه از خواهره بدت میاد وگرنه ناخودآگاه بدتر میکنه.تجربه منم همینه
ای عزیزم اگه سیاست داشتم همونجا که روبرو شدیم ساکت نمیشدم.منم مثل اون گریه میکردم.قرآن میاوردم.قسم میخوردم.به خدا یه جوری میگفت زن داداش چطور یادت نمیاد خودت گفتی که خودمم باورم شد من بودم که اون حرفو زدم
پناه کاش بدونی چقدر دیگه بدم میاد ازش
فعلا همون صحبت کردن با برادراش بهترین راهه.خونه که حیفه.قبلش با مادرشون صحبت کنه اونو بیاره تو تیم خودش بعد میتونن با برادرا صحبت کنن و انشاالله که اونا هم بگن ماشین حق خودته.اگه اینجوری بشه خییییلی خوبه روی این خواهرش کم بشه .روسیاهی بمونه براش.دستش رو بشه برای همه شوهرتم بفهمه همه‌ش حرفو نقشه ی خودش بوده
پیاممو خوندی؟درباره خواهرشوهر خودم نوشتم؟فک کردم رفتی منم پاکش کردم
آره خوندم عزیزم همون لحظه شوهرم اومد نتونستم جواب بدم.خداروشکر که به خواستتون رسیدین.به شدت عقیده دارم آدمای حسود فقط درجا میزنن مث خواعرشوعرت که هنوز...
حالا خداکنه خواهرشوهرتم از دردسرای .... راحت بشه ولی خدا خودش جای حق نشسته و منتظره دل یکیو بشکنی بدترشو بذاره تو کاسه ات
خدا کنه روزی برسه کسی تو کار و زندگی کس دیگه دخالت نکنه
برا منم خیلی دعا کن پناه.دلم نمیخواد بدجنس باشم و بد کسی رو بخوام ولی سر این داستان با تمام وجود آه کشیدم و امیدوارم این آه من بره و بره و یه روزی یه جایی دامن خواعرشوعرمو بگیره
