بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من جاریم الان بچشون 10 سالشه بعد جدا از شوهرش اومده بود خونه مادر شوهرم دو سه روز بعدش برادر شوهرم اومد بعد این بعد از این که برادر شوهرم اومد و نشستن از تو یقه برادر شوهر شوهرم دستشو کرد تو لباسش بدنشو دست میزد و هی باهاش احوال پرسی میکرد
من وجاریم تو ی زمان ازدواج کردیم اونو شوهرش وسط جمع همو بغل میکردن مثلا. شوهرش. سرشو میزاشت روپاهاش و کلی از این اداها در میاوردن یا یه جا می رفتیم دستاشونو میگرفتن میدویدن یا از جوب میخواستن رد شن. برادرشوهرم. بغلش میکرد بعد منو شوهرم جلو جم خیلی. سرد دیده میشدیم اون زمان من سنم کم بود دوس داشتم شوهرم اینطوری باشه خیلی سر این موضوع دعوا داشتم از اون ماجرا پانزده سال میگذره الان ک فکر. میکنم میگم خداروشکر ما سرسنگین تر بودیم و جاریمو شوهرش چنبار. پای طلاق رفتن و خیانت و خیلی ریدن خلاصه اینکه بگم. ظاهر زندگی. بقیه رو اصلآ مقایسه نکنید با خودتون.....
با همسرم ک آشنا شده بودیم من از یه عشق ده ساله دست کشیده بودم و همیشه بغض داشتم...همسرم این حالمو میدید و چشمای اشک آلودم رو ...دستشو میذاشتخ زیر چونه م میگفت چرا حالت بده؟؟من دیگه نمیذارم تو غصه ی چیزی رو بخوری😭😭😭🥺