● بعد صد سال مهمونی اومدن خونمون ●
(( بعد صد سال خانواده ی پدریم که صدساله با هم سر مسائل و اختلافات خیلی بزرگ و افتضاح و اسفناکی دلمون رو شکستن با اینکه بستگان و فامیل درجه یک مادرم هستن قطع ارتباطیم اومدن خونمون مهمونی اما انگار که یه غریبه ای هستم میون یه جمعیت مردم چون کلی درگیری و مشکلات و معضلات تو زندگیمون داریم اما اینا تو بدترین شرایط زندگیمون پشتمون رو خالی کردن اما خودشون کبکشون خرو**وس میخونه و شاد و شنگول و غبراقن سرشونم میرقصه و کمرشونم میرقصه اونوقت ما که یه عمره تو زندگیمون میدوییم زندگیمون یکنواخت و کرخت و یخبندان هست و همیشه حس اشباح و روح و ربات بودن بهم میدن میدونین زندگیشون خیلی شلوغ و پرجمعیت و پرهیاهو و جارو جنجال و پر اتفاقات جدیده اونوقت ما سرمون بی کلاه موند عین سنگ شدم از عدالت پارادوکس برعکس این دنیا که عمرمونو فقط کشتیم و زندگی نکردیم ••• ))
