هردومون به طراحی لباس علاقه داشتیم و رویای اینو داشتیم که یه طرح لباس معروف شیم از اونا که فقط برا سلبریتیا طراحی میکنن (ولی به اجبار خانواده هامون رفتیم رشته تجربی خوندن واسه کنکور و قبول شدن یه رشته عالی تنها راهی بود که میتونستیم آزاد باشیم حتی واسه من که خانوادم یه خرده اوکی تر بودن ولی گیر میدادن ) خلاصه قرار شد کنار رشتمون طراحی لباس هم ادامه بدیم و کلاسای بیرون رو بریم با پولایی که جمع کرده بودیم
هردومون یجورایی تونسته بودیم از وضعی که قبلا داشتیم فقر تنبل بودن بی عرضه بودن به یه منبع درآمدی برسیم و این اولین موفقیتمون بود خیلی خوشحال بودیم (با اینکه جونم دراومده بود خیلی بهم سخت گذشت اداره کردن خودم و اون تمام زحمتی یجورایی رو دوشم بود اون خواب میموند من باید بیدارش میکردم انگیزه نداشته باید بهش انگیزه میدادم فکر میکردم ایده پیدا میکردم مشتری پیدا میکردم سفارشا رو اوکی میکردم همه رو دوشم بود)