من باردارم گفت که خواب بدی دیدم گفتم خدانکنه چی گفت خواب دیدم مامانم دستش شکسته و خونش هی میپاچیده تو صورت من با بابام دعوام شده که تو چرا این اوردی جلو دنیا (اسم نامزد قبلیشه)بعد گفت دنیا رو سرم خراب شده بوده جمعش کرد درحالی من فهمیدم گفتم خوب گفت هیچی دیگه خیلی عصبی شدم تو خواب و گفتم چرا اوردیش جلو.... (اسم خودمو گفت)ببینه میترسه و همین
من به روش نیوردم چون حواسش نبود ولی الان ذهنم درگیر شده بدجور خیلی بدجور چرا اسم نامزدش باید بیاد رو دهنش 🥺
۱۱سال پیش نامزد کرده و دختر و خانواده به خانواده شوهرم نمیخوردن میگفت دختره براش شوهر و دوست پسر فرقی نداشته بارها دیده که به کسی پیام میده و مامان دختره خیلی دخالت میکرده و خانوادشونو دوست نداشتم و همچنین دختره رو میگفت بابام به زور برام درستش کرده چون دختر صاحب کارش بوده و شوهرمم کاشان زندگی میکرده و قسم میخوره چون دوستش نداشتم نمیومدم ببینمش به زور میوردنم میگفت از اول گفتم خوشم از این دختره نمیاد من کسیو دوست نداشته باشم نمیتونم زندگی کنم باهاش ،باباش لج کرده که علاقه پیدا میکنی وهمین و ماله ۱۱ساله پیشه و امسال خوشش از من امده بود و دوست دختر و پسر نبودیم ،سنتی ،عکسمو یکی نشونش داده بود که ول کن نبود آنقدر زنگ زدن انقدر امدن منم خوشم ازش امد و خیلی دوستش دارم الان و باهم ازدواج کردیم و تو دلیمونم ۴ماه دیگه میاد تو دنیامون
الان ذهنم درگیره چیکارکنم؟