مادربزرگ م با ۳ تا پسر بیوه شده بود و توی یکی از مناطق تهران مستاجر بود بعد این مادربزرگ م قبل این شوهرش که فوت شده از کسی جدا شده بود و البته اون مرد طلاق ش داده بود و بچه ای هم نداشت از شوهره قبلی ش
ی روز همون شوهرش سابق ش میاد خونه ای که مادربزرگ م اجاره کرده از صاحب خونه میخواد تا اونو مادربزرگ مو بندازه بیرون و اونو زنش بیان اونجا مادربزرگ م ب صاحب خونه میگه این کارو چرا میکنی چرا مارو میخوای از این خونه بلند کنی واون گوش نمیکنه
میگه حالا که میخوای خونه رو بدی ب اونا ی خونه برای منو پسرام پیدا کن ما از اینجا بریم صاحب خونه هم پیدا میکنه و میرن از اونجا