ببخشید زیاد شد چون واقعان دلم پره دلم واقعان برای مادرم میسوزه بعد از مرگ پدرم هرچی بهش رسید داد به ۳ تا داداشام الان که نیاز داره به پسراش دور ورش نیستن همونتور که تو تایپک گفتم من بخاطر شوهرم اومدم تهران زندگی میکنم تو سنندج یه خونه داشتیم که پدر خدا بیامرزم زد به نام مادرم یعنی همونجای که توش سکونت داشتیم از بچگی و یه دوتا زمین از پدر بابام به بابام رسیده بود که بین من و خواهرم و ۳ تا داداشام تقسیم کرده بود من همونجا زمینمو فروختم و گذاشتم توی یه بانک سپرده برای مادرم میدونستم حتی داداشای تشنه پولم خونه رم از مادرم میگیرن پدرم یک ساله ۴ ماهه که فوت شدن خلاصه ۴ ماه که از مرگش میگذشت داداشای بی انصافم آمده بودن خونه مادرم و درخواست خونه کرده بودن اونم از سر دلسوزی به نامشان زده بود و فروخته بودن و مادر منو برده بودن خونه داداش بزرگم تو ی زیر زمینی که هیچ آدمی اصلان نمیتونه زندگی کنه براش وسایل چیده بودن که زندگی کنه خلاصه که مادرم زنگ زد با گریه بهم گفت مادر ای کاش منم همراه بابات میموردم که اینقدر از این خونه به اون خونم نمیکردند منم با شوهرم حرف زدم گفتم ببین میتونی بگی نه میتونی هم لطفن کنی که من مادرم رو بیارم خونه پیش خودمون زندگی کنه اگرم نه بگی اشکالی نداره یه خونه نزدیک خونه خودمون براش اجاره میکنم شوهرم خدا هرچی میخاد از این دنیا ایشلا خدا بهش بده قبول کرد که مادرم بمونه پیشمون خلاصه رفتم آوردمش هم خواهرم که تهرانه اونم برای مادرم کم نمیزاره اونم گاهی وقتا مادرمو سفر میبره صبحا میاد پیشش چون خودم سره کارم و بیشتر وقت نمیکنم . الان مادرم باهامون زندگی میکنه و زندگیمو بیشتر از دیروز رونق داشته ولی الان دلم از این گرفته ک مادر من ۲ ماهه کمرشو عمل کرده حتی نیومدن ببینش حتی یه زنگ بهش نزدن مادرم که هی بهونشون میگیره همش میگه زنگ زدن اینجا نمیان بخدا من به جای اونا خجالت میکشم از مادرم 💔