پسر یکی از اشناهامون طلافروشی داره بشدت پولداره. پسر جوون، خوشگل، مودب و همه چی تموم. این پسره اصلا قصد ازدواج نداشت ولی اتفاقی عاشق یه دختری میشه و ازدواج میکنه. دختره شغلش از اینایی بوده که ازدواج میکنن بعد سریع مهریه میزارن اجرا و میرن سراغ نفر بعدی. کلا کارش این بوده با خیلیای دیگه هم اینکارو کرده بوده اما اینا بعد از ازدواج میفهمن. خلاصه چه عروسی بزرگی گرفت براش و چقدرم طلا به پاش ریخت سر هر مناسبت. دختره اخر چندهفته بعد از عروسی بی دلیل رفت مهریه رو گذاشت اجرا و درخواست طلاق داد. ماشینه پسره رو گرفتن، مغازش رو شیش ماه بستن و کلا بدبخت شد. و چون غافلگیرانه اینکارو کرد حتی پسره نمیدونست که بره اموالشو بنام مامانش بزنه. با کلی التماس و خواهش دختره گفت باشه برمیگردم به زندگی و درخواست مهریه رو پس میگیرم به شرطی که تا اخر عمر با مامان بابات قطع ارتباط کنی. نه زنگ نه پیام نه رفت و امد. مامان بابای پسره هم گفتن اشکال نداره قبول کن چون زندگیت روی هواست