ببین نترس
جسور باش
یه چیزی بت بگم
من سیصد و خورده ای سکه مهریه مه و بعضی چیزای دیگه
سه دنگ خونه
سه دنگ زمین
هم به ناممه
چند بار شوهرم اومد گفت بیا زمین بفروشیم فلان کار رو بکنیم
بیا خونه بفروشیم فلان کار بکنیم
من قبول نکردم
چون یه مدتم یه جوری شده بود
مردا اکثرا ساده هستن زنی چیزی می شینه زیر پاشون از راه بدرشون می کنه
اما اموال واسه شون مهمه
اگر تو قبول کنی فاتحه زندگیتو خوندی
من مادی نیستم چون زندگیم دوس دارم و حس می کردم کسی زیر آب منو داره پیش شوهرم می زنه
اینکارو نکردم
هزار بار به طریق مختلف گفت من منطقی توجیه اش کردم که برنامه خوبی نیس
از سرش افتاد
رفتارشم برگشت به قبل
فکر کنم اونی که عاشق اموالش شده بود نه خودش تا دید چیزی بهش نمی ماسه رفت
چون ما به سختی زحمت می کشیم از زیر صفر با شوهرمون میایم بالا
بعد یه از خدا بی خبری می خواد واسه رفاه خودش و اموالی که با عشق به دست اومده رو ببره و زندگی رو بپاشونه
حواست باشه تو عاقل باش