خلاصه که یکی دو روز پیچوندمش گفتم خودم لازم دارم گفتم خونه نیستیم هر چی گفتم حرف حرف خودش بود آخر اومد ماشینو برد تا روزی هم که شوهرم بعد از یک ماه برگشت ماشینو نیاورد
روزی که شوهرم میرسید شهرمون مثلا فکر کنین عصر میرسید این صبحش اومد ماشینو گذاشت دم در خونه بابای من.
عصر که شوهرم رسید دیدیم زیر ماشین یک عالمه روغن و آب ریخته.شوهرم زنگ زد خواهرش که ماشین خراب شده؟خواهرش گفت صبح که من گذاشتمش که سالم بود شاید از صبح دست زنته خراب شده
با اینکه من عصر میخواست شوهرم بیاد درگیر تمیز کردن خونه مامانم و حمام و نظافت شخصی بودم اصلا از خونه بیرون نرفته بودم.
ماشینو بردیم تعمیر کردیم و اون زمان هفت تومن خرج رو دستمون موند.
سر اون داستان من خیلی ناراحت شدم و خیلی با شوهرم حرف زدم که خواهرت خودش تو خواسگاری گفت ماشین مال تو هست و باید جلو این کارای خواهرتو بگیری
دیگه شوهرم رفت به خواهرش گفت تو که قبول نداشتی ماشین مال منه چرا الکی تو خواسگاری به خانومم گفتی من ماشین دارم.خواهرش گفته بود من قبول دارم ماشین مال خودته بابا خودش همیشه میگفت ماشین مال تو هست.شوهرمم گفته بود اگه ماشبن مال منه ماشینو نگیر هر جا میخوای بگو خودم میبرمت ولی ماشینو نگیر
خواهرشم قبول کرده بود.بماند که تا یه مدت چقد با من سرد رفتار میکرد