همچی از اینجا شرو شد که اومد خونمون با شوهرم کمی بحثم شد مارو به جون هم انداخت که از دل زنت در نیار بعد دیگه رفتیم خونشون شوهرمو پر میکنه که مامانش داره باهاش چت میکنه داره پرش میکنه یهو گوشی ازش بگیر باز خونشون مارو به جون انداخته و شوهرمو با مادرم بد کرده بعد سر طلا مارو بهم ریخته که بابات برات بخره به پسر من ربطی نداره برات طلا لباس بخره منم دیگه تحمل نکردم به پدرم گفتم وقط رابطه کردم تا روز مادر که خیلی سرد خشک یه تبریک گفتم وگوشی دادم شوهرم اونم به اسرار شوهرم حرف زدم باهاش
از مادر شوهر من خوش شانس تره.....من که عروسش بودم ۲۱ ساله،کرو لال.....۳ تا داماد داره..دربست در اختیار....میگی این داماداشو زاییده...شوهر در اختیارش.....پسرها در اختیارش.....چندین یتله خواهر شوهراشو که عمه ی شوهرم میشن خونش راه نمیده.....خدای شانسه
منم مادرشوهرم سنش هنوز 53 سالشه و همش میخاد با من رقابت کنه حتی به زور رفت گواهینامه گرفت و مجبور پدرشوهرم میکنه براش ماشین بگیره قبلشم یه نصف خونه چندملیاردی از پدرشوهرم گرفت و با خواهراش تنهایی میرن مسافرت سالی چندبار، حتی آشپزی اینا هم نمیکنه زیاد همه هم دوسش دارن و اینقدر در مورد من به خواهراش بد گفته وقتی منو میبینن انگار هیولا دیدن
