سلام دوستان
من و شوهرم خیر سرمون با عشق و عاشقی بهم رسیدیم دو سال دوست بودیم الان یک سال هست که عقدیم ولی باهم زندگی میکنیم تو دوران دوستی واقعا فرشته بود خیلی مودب اهمیت میداد تا قهر میکردم شب تا صبح در خونمون تو ماشین میموند و خیلی چیزای دیگه که من میگفتم هیشکی نیست دیگه منو مثل این دوست داشته باشه
اما الان خیلی داره تغییر میکنه اول از همه نه رفیق داره نه فامیل من خودمم فامیل خاصی ندارم یعنی دوتا بی فامیل باهم ازدواج کردیم که هیچ جایی نداریم بریم من رفیق زیاد دارم اما چون اون خوشش نمیاد اونا رو هم از من دور کرد احساس افسردگی میکنم خیلی بی انگیزم نمیزاره برم سرکار یا میخوام یه شب خونه مامانم بمونم دعوا راه میندازه
یا وقتاییکه بحثمون میشه فوش های خیلی زشتی بهم میده مثلا از یه چیزی ناراحت میشم خیلی ببخشید ولی میگه به فلانم که ناراحت شدی هی بهم میگه فکر کردی تو کی هستی خیلی بد زبونه خیلی زیاد میترسم باهاش برم سر زندگی یعنی عروسی کنم از یه طرفم دوسش دارم قلبم درد میگیره به این فکر میکنم که دیگه نداشته باشمش اما منطقم میگه فایده نداره اینجوری
ببخشید خیلی شد