واییی چقدررر تشابهههه😳😳😳
چقدر ناراحت شدم برای دوستتون😔منی که یه زمانی توهمین شرایط بودم به شدت میفهمم این زن چ میکشه البته زحمت ما رو دوش خانواده ها نبوده که مثلا برا خرید فلان ازخانواده پول بگیریم فقط من خونه ی پدرم بودم همسرمم خونه ی پدرش من خرج ومخارجم با پدرم بود ولی دکتر وخرید لباس و ...باخود همسرم بود
نتونستم کنار بیام با این شرایط سر حرفو باز کردم وگفتم اگر ماجرا میخواد همینطور ادامه دار باشه بگو من فکر خودمو بکنم من نمیتونم با این اوضاع کنار بیام به خودش اومد کارشو گسترش داد الان دربه دردنبال کاره و تلاشش بهتر شده نمیگم عالی شده ولی الان دیگه باهمون ذهنیت زیر دست کسی کار نمیکنم ولی درحیطه حرفه ی خودش مشغوله
به نظر من یه شخصی مثل همسر من بهش فرصت تجربه کردن وتایید ندادن وبهشون مسئولیت ندادن وهمیشه لقمه آماده گذاشتن جلوشون واینا سست عنصر وتنبل بار اومدن من این ذهنیت رو شکوندم سر ناسازگاری برداشتم وگفتم نمیتونم ادامه بدم با این شرایط از مرد نترس وزیاده خواهی مثل توبعیده که بشینی وتلاش نکنی
بابای من تا الان یک حرکتی زد بود با همچین داناد خ‌نسردی
خب عزیزم مشخصه
شما خشونت جنسی دیدی
این مدل رابطه کم از تجاوز نداشته وقتی شما مایل نبودی و رضایت و اشتیاق نداشتی
الانم خیلی طبیعیه که این حالو داری
مستقیم باهاش صحبت کن و مرزهات رو مشخص کن
اگر هم یه درصد میخوای زندگیتو باهاش ادامه بدی، هر دو پیش روانشناس زوج درمانگر برید
دیگه وقتی ازش پذیرایی میکنید ، به همه خواسته هاشم میرسه چرا خودش و خسته کنه واسه عروسی
خوب باید درک کنن ک دوران عقد تون طولانی شده و شما حساس شدید . خسته شدید . حداقل باید این دوران رو با روش های دیگه ای طلایی کنید . مسافرت خوب تفریح خوب حتی رابطه ی خوب . ک برنامه ریزی این چیزا میتونه بیشتر ار سمت شما باشه . امیدوارم شوهرت برای مشکلات مالی اش و رفاه شما در تلاش باشه و بی مسئولیت نباشه
افرین دمت گرم.شما مشخصه خیلی عاقلی👌👌... ولی این دوست من خودش خیلی مقصر بود که هروقت پول کم میاوردن زنگ میزد از پدرش میگرفت یا هزینه مدرسه پسرش ( غیرانتفاعی گرون) رو انداخته بود رو دوش باباش ...ناهارشو از خونه مادرش میاورد....هرچی هم بهش میگفتم نکن اینکارو ، بذار شوهرت خودش بیفته تو زحمت و مجبور شه بره دنبال کار ،ایشون میگفت شوهرمو دوست دارم میخوام حمایتش کنم ...برای همین به شما خواهرانه توصیه میکنم توقعت رو از همسرت خیلی ببر بالا که دستش بیاد زندگی اینجوری نمیگذره و باید به خودش فشار ییاره....باور کن اگه شما این تغییراتو نکرده بودی حالا حالاها ایشون تو فکر نبود !
بهش گفتم
دیشب گفت دیگه تا زمانی که خودت نخوای منم درکت میکنم
نمیدونم چقدر رو حرفش باشه ولی طبق تجارب گذشته میترسم
گاهی وقتا باخودم میگم حداقل برم این مسئله رو با خواهر یا مادرش درمیون بزارم نمیدونم گیجم وهم خجالت میکشم
