چند وقت پیش مادر شوهرم چمشاشو عمل کرده بود من ۱۰روز پیشش موندم به کاراش رسیدم ی روز گفتم مامان فردا لباسشویی رو روشن کنیم لباس بچه زیاد شده گفت لباسشویی مون خرابه (اینو پیش شوهرم و پدر شوهرم میگفتم)گفتم عه پس اونروز عکسشو فرستادم نیومد مرده گفت نه گفتم چرا گفت گفته بود انکار قطعشو نداریم گفتم پس ت این مدت چطوری لباس میشستی گفت با دستم یکمم....دیک حرفشوقطع کرد گفتم باشه فردا میبرم میندازم تو ماشین خودم شمام داشتین بدین ببرم گفت نه نداریم گفتم باشه من سرم مشغول شد به مهمون عیادتو اینا نرفتم اصلا لباسهای بچه رو هم با دست شستم بعدش رد شد نگو چند روز بعدش به شوهرم گفتن به زنت گفتیم لباسشوییمون خرابه یه تعارف نکرد بگه بدین ببرم بندازم تو ماشین خودم اونم گفته بود زنم همچنین حرفی نمیزنه اما شوهرم این حرفو بعدش نگفت بهم بعد ازین اومدیم خونه خودمون اینو بهم گفت خدا شاهده خدا شاهده اینقدر ناراحت شدم اصلا احساس خستگی نداشتم ولی تموم خستگیم با این حرف چسبید به تنم تا امروز که تقریبا ۱۰ روز ازین ماجرا میگذره ما روز مادر نتونستیم بریم جایی نه خونه مادر شوهرم ن مادر خودم یعنی شوهرم شب میومد از سرکار مام سر این نر فتیم خونشون یعنی به شوهرم تعریف کردم فهمید که حرف من درسته گفت آره یادم اومد ت آنو گفتی بهشون الان یه ساعت پیش زنک زده گریه زاری که روز مادر نیومدی منو انداختی کلا و فلان شوهرمم گفت میایم چند روزیه شب برمیگردم نمیتونم برم جایی این دست بردار نبود میگفت نه ۱۰ روزه نیومدی ب من سر بزنی (مادر شوهرم ۴۲سالشع)شوهرم بهش گفت که بخاطر این جریان نمیومدبم مادرشوعرم اونقدر قسم و آیه که نه زنت گفت بهمون من نقشی ندارم اصلا بابات ناراحت شده به من ربطی ندارع خلاصه من گوشی رو گرفتم یکم بحث کردیم آخرش برگشت گفت آره به بابات میگم زنگ بزنه به مامانت بگه چی کار کردی چی گفتی گفتم اگر اینطوری منم زنگ میزنم به داداش تو میگم چیکار میکنی چه بلایی سر عروست میاری با چه حقی منو هی تهدید میکنی اونم ترسید گفت آره کار همیشگی توعه قطع کرد شوهرم ناراحت شد پاشد از خونه رفت میگ بابام بهم میگ بی عرضه ای واقعا من بی عرضم گفتم آره بابات میخاد تو زندگی ما دعوا بندازه وگرنه دلیلی ندارع پشت سر من بگع اینو تو روم میگفتن درست بود اصلا بیا طلاق بگیریم توبرو بمون پیش ننت اره بی عرضه ای بخاطر حرفدروغ ننت نیومدی زنتو بزنی از خونه پرتش کنی بیرون اونم شام خورده نخورده پاشد رفت بیرون الآنم نمیدونم کجاست نمیدونم چه واکنشی دانه باشم نمیدونم چیکار کنم حرص تا استخوانم رفته ت رو خدا یه راهی بدی من اینارو بچزونم مادرشوعرم میگ تو مادر وپسرو از هم جدا کردی گفتم تو مجردی پسرو آدم حساب نمیکردی الان شده پسرت
جاریمو بعد مدتها دیدم، انقدرررر لاغر شده بود که شوکه شدم! 😳
پرسیدم چی کار کرده تونسته اون لباس خوشگلشو بپوشه تازه دیدم همه چی هم میخوره!گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته عید نزدیکه و منم تصمیم گرفتم تغییر کنم. سریع از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم، تازه الان تخفیف هم دارن! 🎉
بابا زیاد کش ندین، شوهرت چه بی سیاست هس که گفته به خاطر حرف تو نیومدیم روز مادر، خب همه چی به کنار روز مادر حداقل تو میرفتی دیدن هم مادرت هم مادر شوهرت، گذشته از اون حرف و مشکل خاصی نبوده که، فلانی تعارف نکرده لباساتونو ببرم بندازم لباسشویی، حالا شاید متوجه تعارف تو نشده، یا دروغ گفته، به هر حال، مشکل حادی نبوده که دنیا رو زدین به هم، آشتی کن با شوهرت، یه روزم برین هم دیدن مادرت هم مادرشوهرت، همه مشکل دارن، اما بهتره کش ندین