فقط پدرم بوده
حالا کاری به پدرم ندارم که اگه بخام بدی هاشو بگم میشه کتاب نوشت ازش
شوهرم.با دخترم دوتای مریض شدیم سرماخوردگی و بدن درد شدید
همسایه غروب یه قابلمه کوچیک سوپ برامون آورد گذاشت رو بخاری گرم بمونه گفت شب بخورین براتون خوبه
شوهرم بداز یه هفته خبرش از خونه مادرش امد
خواب بودیم قابلمه رو خورده و رفته
انقدر اعصابم خورد شد پشت دستمو گاز گرفتم
از غروب جا دندانم مونده و خون امده
نمیدونم خدا کی وکجا قراره مارو ببینه
بعضی وقتا میگم شیر گازو باز بزارم بخابیم یه بار برا همیشه راحت شیم از این زندگی