تو عروسی پسرداییم که خواستگار سابقم هم بود شوهرم رو دیدم یه دل نه صد دل عاشق هم شدیم که دیگه شماره داد و منم هی ناز کردم تا دم در خونمون دنبالمون اومد یواشکی
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو کردی با ما تو بمان و دگران وای به حال دگران
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
توی مشاور املاک کار میکردم چندسری بهم گفت برسونمتون خانم ...چون محل کارم نزدیک خونه بود اونم هم محلی بود تقریبا گفتم نه ممنون خونم نزدیکه و بعد اونموقع که تازه بیتاک مد بود درخواست دوستی داد منم قبول کردم البته منو نشناخت من بش گفتم پسر خانم فلانی بچه کپ کرد گفتم فلانیم توی املاک کار میکنم خلاصه استارت زده شد شماره داد فرداش قرار کذاشتیم رفتیم بیرون ۳ سال طول کشید باهم کلی مسافرت با دچستامونو خانوادش رفتیم و...دیکه به ازدواج ختم شد تازه قصدمونم ازدواج نبود
همسرم یه پسر ۲۰ ساله بود که عاشق شد و بعدش من که ۱۶ ساله م بود عاشقش شدم😊🤗باهم رفت و آمد خانوادگی داشتیم.یادش بخیر دوستی های الان رو که میبینم تازه میفهمم چقدر ماها آدم حسابی بودیم.نگاهمون،کلاممون و رفتارمون سرتاسر حجب و حیا بود.
چقدر من ناز داشتم و اون چقدر مرد بود تو ۲۰ سالگی🙂🙂
هیئت در خونه ما بود هر سال از بچگی میومد اونجا زنجیر میزد خیلیم نگاه میکرد داستانش خیلی طولانیه با ماشین از در خونمون هر شب رد میشد منم ابدا محل نمیدادم اینم مغرور بو بهش بر نیاورد میرفت فردا شب دوباره برمیگشت😂۵ سال این پروسه ادامه داشت تا اینکه یه روز داشتم از کلاس برمیگشتم مامانش اومد باهام صحبت کرد شماره مادرم رو دادم ک خواستگاری و این چیزا
بعد عقد من ابدا باور نمیکردم این همون آدم مغرور باشه که دورادور میدیدمش