دخترم ازم دوره من فقط دوسال براش مادری کردم اونم نصفه نیمه (به اجبار ازم جداش کردن )۱۹ سالشه نامحسوس زیر نظر دارمش یه پیج کاری تو اینستاگرام داره( شمع سازی میکنه )عمش دوستمه اون ایدیشو بهم داد دخترم مذهبی و حوزه درس میخونه پیج شخصی نداره عکس و..از خودش نمیزاره تو مجازی ولی دلخوشیه برام با عشق میرم کاراشو میبینم و کیف میکنم امشب اینو گذاشته استوری (پایین میذارم )دلم خیلی گرفت یعنی حتی با خودش فکر نمیکنه یه زنم هست که منو به دنیا آورده و اسمش مادره گناه من چیه که نذاشتن براش مادری کنم 😭😭
پروردگادا دلتنگ فرزندانم هستم💔معجزه ای کن ...یک نگاه ،یک لبخند و یک آغوش از سمتشان ...
یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.
عزیزم شرایط من فرق میکرد منو مجبور کردن زن عموشون بشم بعد اذیتاش به زور ازش طلاق گرفتم اونم همونجا ش ...
عزیزم منم مجبورم عقدکنم بابرادرشوهرم وگرن پسرمو میگیرن و منو عموش دوتاقطب متفاوتیم دوتادنیای متفاوت هرکدوم از یه سیاره ولی قسم خوردم حتی بدبخت ترین عالمم بشم مهم نیس فقط پسرم بخنده!
از لحاظ روحی نیاز دارم کنـار قبرش دراز بکشم دستمو بزارم روی سنگِ مزاره سردش و تمومِ این بغضای لعنتی و خالی کنم️🥀🖤آرامم🖤
گلم چاره ای ندارم جز صبر ان شالا که خداوند یه راهی بزاره جلو پام
تو زندگی الانتون هم فرزند دارید؟! راضی هستید ؟!
خدایا «حیات» ما رو چنان قرار بده ک در « ممات»ما «مردم» اندوهگین و«هرزهگان»شادمان شوند. وهذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان! من هموطنانی در ترکیه ،سوریه،یمن،امریکا،فلسطین،عراق ،فرانسه ،لبنان و... دارم و بیگانگانی در شهرهای ایرانم 💔همین قدر تلخ💔.
همون غسل معمولی فقط نیت فرق داره باید بگی غسل اویس قرنی میکنم برای حل شدن فلان مشکل
ممنونم گلم🙏🌹
الهم عجل لولیک الفرج💚میشه برای حل مشکلاتم یه صلوات بفرستید💚💚💚شده ازدردبخندی که نبارد چشمت؟؟؟😔من در این خنده ی پرغصه مهارت دارم😔مرادردیست اندردل که گرگویم زبان سوزد 😔وگردم درزنم ترسم که مغز استخوان سوزد😔منجم کوکب بخت مراازبرج بیرون کن😔که من کم طالعم ترسم زآهم آسمان سوزد😔😭
اسی مایه مورد اینجوری داشتیم دختره تا ۱۲ سالگیش فکر میکرد مامانش مرده تا خاله اش جایی خفتش کرد و به گوشش رسوند.دختره به مادربزرگش گفته بود اونام انقدر از مادرش بد گفتن دختره خودش فراری بود ازش.مامانه کم کم می رفت مدرسه و ازدور می دیدش هدیه می خرید ازطریق واسطه میفرستاد ولی دختره جرات نداشت بهش نزدیک بشه.تااینکه ازدواج کرد خانمه از طریق شوهرش کم کم بهشون نزدیک شدو بعدش حامله شد روز زایمان شوهرش به هیشکی نگفت مستقیم رفت مادر دختره رو آورد گفت بالا سر دخترت باش تا بچه اش دنیا بیاره.بعد اون انقدر باهم خوب و صمیمی شدنخانمه بااینکه ازدواج مجدد کرده و ۴تا بچه داره هفته ای چندبار بهش سرمیزنم کادو و مناسبتا به جاست مهمونیا اول اونو میخواد
من حسابم زِ همه مردم این شهر جداست/من امیدم به خدا، بعدِ خدا هم به خداست