ماجرا از این قراره که ما یه رسمی داریم به اسم یلدایی منم ۴ روز از عقدم بیشتر نمیگذره، حالا من به نامزدم این چند روز واسه یلدایی گفته بودم که ما رسم داریم واسه تازه عروس یلدایی می بریم ، برگشت بهم گفت نه من به مامانم(مادر خونده اش) گفتم گفته نه ما همچین رسمی نداریم ، بعد با خنده برگشت گفت ما که کسی از عقد و نامزدیمون فعلا خبر نداره با این وجود مهم نیست
دیروز عصر خیلی کلافه شده بودم قرار بود با مامانمینا برم مهمونی بعد بهش زنگ زدم اول که جواب نداد بعد من داشتم حاضر میشدم زنگ زد. گفتم دارم میرم مهمونی برگشت گفت نه تو نرو بزار کارم تموم بشه میام دنبالت بریم بیرون منم خوشحال شدم که حتما یه چیزی هم به عنوان هدیه برام گرفته و به مامانم گفتم نمیام و بعد هزار بدبختی مامانم راضی شد بمونم خونه
حالا من هی منتظر موندم که بیاد دنبالم ، خلاصه از سرشب من چشمم به گوشی بود که زنگ بزنه در نهایت تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم و اصلا جوابمو نداد.منم رفتم با گریه گرفتم خوابیدم
به مامانم هم صبح گفتم دیشب اومد دنبالم رفتیم بیرون ولی خسته بودم زود برگشتیم، یکی از هدیه هایی هم که قبلا بهم داده بود مامانم ندیده بود رو نشونش دادم گفتم اینو برام گرفته
به مامانم دروغ گفتم چون این چند روز به اندازه کافی بابت اینکه گفته بودن رسم یلدایی نداریم سر کوفت شنیده بودم
از صبح نه جواب خودشو دادم نه مامانشو الانم مامانش پیام داده نمیدونم جوابشو بدم یا نه، اصلا چی بهش بگم
دارم دیوونه میشم از دستش ، این که خیلی مهربون بود و واسم ارزش قائل بود چه مرگش شده بعدعقد نمیدونم