سلام عزیزم
منم مثل خودتم. یه دوستی حرف خیلی خوبی میزد. میگفت شوهر می کنیم که از تنهایی در بیاییم، اما در عمل شوهر فقط میاد همه رو از دور و برت میپرونه و خودشم بهت توجهی نمیکنه، انگار با ازدواج تنهاتر از قبل میشیم.
عزیزم، منم دارم یه شوهر معتاد، بیکار، بدبین و بد دهن رو تحمل میکنم. باورت نمیشه، منم که خرج اونو میدم، اما بعد سالیان سال زندگی، تازگیا همش میگه من نمیتونم با تو زندکی کنم، برو یه فکری به حال خودت بکن. در حالت عادی هم شنیدن این حرف از همسر خیلی سنگینه، چه برسه به اون که اینهمه ایراد داره خودش.
بچه ها راست میگن، همه اینا از خانواده خودمون نشات میگیره که حرمت و عزت نفس و اعتماد به نفسو ازمون گرفتن. من خودم یه سالی هست تراپی میرم. خوبه، اما تغییر دادن شخصیتی که در آدم نهادینه شده، واقعا کار مشکلیه... با این حال نا امید نیستم، کند پیش میرم، اما بهتر از راکد بودنه. آخه راه بهتری هم به نظرم نمیرسه...