با شوهرم دیشب بیرون بودیم من تو ماشین منتظرش بودم اون رفته بود ساعت فروشی. وقتی برگشت دیدم حالش دگرگونه. گفت تو مغازه من بودم و یه زن و شوهری. بعد از ما یه مرده اومد با سر و وضع آشفته یه جوری هم حرف میزد انگار از نظر عقلی مشکل داشت. خودشو انداخت جلو به فروشنده گفت من عجله دارم اول کار منو راه بنداز. باکس هدیه میخواست برای خانمش. اون خانمه که با شوهرش تو مغازه بوده ذوق کرده گفته خوب کاری میکنین شما جوونا برای هم از این چیزا میخرین. چه عاشقانه و فلان...
مرده هم گفته آره این دومیه خیلی خوشش میاد.
شوهرم میگفت زنه حرف تو دهنش خشک شد. همهمون ساکت شدیم.
این آقا پدربزرگش ۳۳تا تریلی داره. بابای خودشم ۸تا. خیلی پولدارن.
داشتم فکر میکردم چه تناقض عجیبیه. انقدر زن ستیز باشی و کادوی روز زن بخری.