2777
2789

دیشب همه دعوت بودیم خونه پدرشوهرم ،،، 

جاریم و برادرشوهرم سر سفره رسیدن ، خیلی دیر اومدن ،

دوتاشون باهمه سرسنگییین بودن بیچاره مادرشوهرم هرچی باهاشون حرف میزد شوخی میکرد اعتنا نمیکردن ،

بچشون سر سفره نوشابه از دستش ریخت به لباساش وااای جاریم چنان دادی زد همه سکوت کردن ،، پدرشوهرم خیییلی حساسه که ما جلوش بچه هارو دعوا نکنیم ،، گفت اشکال نداره باباجان چیزی نشده براش عوض کن ، برادرشوهرم بهش گفت همه نشستن چرا داد میزنی عقل تو سرت نیست؟ دلت از جایی دیگه پره میریزی سر بچه ، جاری بلند شد اماده شد که بره خونش ،  خلاصه دعواشون بالا گرفت همه دست از غذا کشیدن فقط سعی کردن جو رو اروم کنن، 

اما مگه ول کن بودن؟؟ 

بیچاره دختره من از ترس دستاش میلرزید بغض کرده بود 


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ما هم خانواده شوهر خواهرم خواهرم رو متم زدن و باردار کل یلدار رو داخل بیمارستان تموم کردیم

خدا رو هزار مرتبه شکر که   به آرزوم  رسیدم و بعد از ۱۴۰۴ شوهرم فقط و فقط عاشق منه و دست از خیانت بر داشته و خانوادش دیگه نمیتونن تو زندگیمون دخالت کنن و تا اخر عمر با بچمون بهترین زنگی که سرشار از عشق و محبت داریم الهی لک حمد ، حمد الشاکرین  حتا ترضی.                                                                                                                            وخدا رو هزار مرتبه شکر در سال ۱۴۰۴ در کنکور قبول شدم و رشته مورد علاقمو اوردم💜

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز