بچه ها دیشب شب یلدا خونه ی مادرش بودیم شب همینطوری که داشتم آماده میشدم بخوابم برداشتم بهش گفتم تو اصلا هیچی نگفتی من خوشگل شدم برداشته مرتیکه به من میگه تو ج ن د ه توجهی. کدوم ادمی به زن خودش همچین میگه. احساس میکنم از چشمم افتاده یه دعوای ناجوری کردیم گفتم خواهر و مادر خودت اینطورین. حس میکنم ازش متنفرم نمیخام باهاش زندگی کنم. سر من منت میذاره که من خیلی خوبم نرفتم مثه بقیه ی مردا زن بازی کنم و... واقعا صبر کردم تایم بگذره گفتم شاید آروم شم ولی هنوز آروم نشدم. به نظرتون چی کار کنم شرایط این که قهر کنم برم خونه ی بابامم ندارم ولی خیلی از شوهرم بدم اومد دیگه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
عزیزم چرا مادر و خاهرش رو درگیر کردی اونا چیکار دارن اصلا خودت رو ناراحت نکن نه قهر کن نه چیزی توی خونه خودت خوش باش سرسنگین تا بفهمه حرف اشتباهی زده از نفهمی و نادانیشه
كسى باش كه وقتى مردم تو را ميبينند بگويند هنوز دنيا امن و امانه