اخ دقیقا
ببین مادرشوهرم یک هفته س بیمارستان بستریه
بعد همین مادرشوهرم شوهر منو مخصوصا منو اصلا ادم حساب نمیکنه ولی چندبار وسط هفته گفتم برو پیش مادرت بمون یا بیا بریم ملاقات همه داداشات رفتن فقط ما نرفتیم گفت ولشون کن مهم نیستن و فلان
حالا از دوشب پیش میدونست که امشب خونه مادرم دعوتیم
بعد امروز داداشش زنگ زد که اره نوبت توعه بیا برو امشب پیش مامان وایستا اینم بدون مشورت با من گفت باشه منم دعوا راه انداختم گفتم از اون روز میگم بیا بریم میگی بیمارستان نمیای حالا امشب که مادرم دعوت کرده میخای بری چون داداشت زنگ زد جو گیر شدی اینم میگفت مادرمه و فلانه و بیا ببین چه صداشو برد بالا