اخ دقیقا
ببین مادرشوهرم یک هفته س بیمارستان بستریه
بعد همین مادرشوهرم شوهر منو مخصوصا منو اصلا ادم حساب نمیکنه ولی چندبار وسط هفته گفتم برو پیش مادرت بمون یا بیا بریم ملاقات همه داداشات رفتن فقط ما نرفتیم گفت ولشون کن مهم نیستن و فلان
حالا از دوشب پیش میدونست که امشب خونه مادرم دعوتیم
بعد امروز داداشش زنگ زد که اره نوبت توعه بیا برو امشب پیش مامان وایستا اینم بدون مشورت با من گفت باشه منم دعوا راه انداختم گفتم از اون روز میگم بیا بریم میگی بیمارستان نمیای حالا امشب که مادرم دعوت کرده میخای بری چون داداشت زنگ زد جو گیر شدی اینم میگفت مادرمه و فلانه و بیا ببین چه صداشو برد بالا
قبلن سکوت میکردم حتی منو میزد ولی ی روز ک منو میزد ب مامانش زنگ زدم گفتم بیاین منو از زیر دستو پای پسرتون نجات بدین،با دعوا گفت بماچه زنگ بزن خونوادت بیان تکلیفت رو روشن کنن.دلم شکست،من عروس بدی براشون نبودم،انقد خوبی کردم بهشون مثه ی دختر، حالا ک دستمو درازکردم اینجور جواب دادن،
خانوادم تو این شهر نبودن.من تو شهرشوهرم غریبم.اخه خانوادم تا بیان منو له کرده..واگذارشون کردم بخدا
عزیزم میدونم گاهی اوقات ادم از ی کسایی انتظار داره ولی میبینه برعکسه پس وقتی شناختیشون ازخودت دورشون کن ب خدا توکل کن و مشکلتو ب خانوادت بگو و تصمیم جدی بگیر.. چرا باید دست بلند کنه لطفا خودتو جدی بگیر بچه هات ب مادر قوی و آروم نیاز دارند ن تنها تو اونها هم آسیب میبینن
اسی خودت خودتو هیچکاره نشون دادی
ببین من انقد از اول باهمشون سگ رفتار کردم که برادرزاده شوهرم تا ی چیزی میشه میگه باید ببینین زن عمو نظرش چیه عمو هیچ کارس
یا ی دفعه شوهرم با داداشش بحثش شد گفت تو از زنت نظر میپرسی لجش گرفته بود
حالا درصورتی که شوهرم منو ادم حساب نمیکنه ولی جلو خونوادش طوری رفتار کردم که انگار حرف حرفه منه
اخ یاد ی خاطره افتادم،میخاستم عید خانواده شوهرمو شام دعوت کنم ب شوهرم گفتم تواین هفته مرغ بخر گف باشه اینم مرغ خریده من ک خبرنداشتم کِی خریده،تو ماشین داداشش گذاشته فراموش کرده، بعدچند روز مرغا بو گند کرده ، منکه اصن از همه جا بیخبر،نمیدونستم ک آقا مرغ خریده ب داداشش گفته بذار توماشینت،ببر خونمون، بعد چند روز بهش گفتم چرا مرغ نمیخری اینم گفت خریدم حتما داداشم برده خونه مامانم گذاشته،منم ازهمه جا سوال کردم بالاخره معلوم شد گوشتا تو ماشینشونه هنو، شوهرم گوشتارو آورد با دعوا ریخت جلوم باید بخوری شون، تقصیر توئه،میگم آخه من ازکجا بدونم شما مرغ خریدین؟ علم غیب دارم؟بمن چه خودتو داداشت فراموش کارین، خلاصه ک انقد دعوا کرد من تا ی هفته گریه میکردم،فقط بخاطری ک خانواده اونو میخاستم دعوت کنم.چون من کسیو ندارم تو این شهر
خب گلم من ک مغرورم جلوشون، ولی خودشون میبینن شوهرم لج من کارمیکنه، من سکوتم کنم انقد تابلو اذیتم میکنه ک همه بفهمن اون رییسه، اصن مامانشون جوری اینارو تربیت کرده ک مبادا بحرف زنتون گوش بدین،اول خواهربرادرت بعد اگه تهش چیزی موند بفکر بچه باش.اصن زن ک هیچی.مادر شوهرم رئیس خانوادشه نمیذاره زیر دست شن.
چقد ساده ای که دعوتشون میکنی
منم تنهام
هیچ کدومشون با من رفت و امد نمیکنن منم ۶ ساله هیچ کدومو دعوت نکردم
واقعا از تنهایی افسرده شدم اما میگم تنها بمونم بهتره تا با ی مشت بی فرهنگ که قدرنشناسن رفت و امد کنم
الان مادرشوهرم یک هفته س بیمارستانه نرفتم دیدنش
دقیقا مادرشوهر منم رییسه یعنی پدرشوهرم جرات نداره حرف بزنه مثل بچه های ۵ ساله فقط میفرستنش دنبال خرید و اشغال بردن و اینا
بعد مادره برادرشوهرامو همینجوری بار اورده مثل خودش حتی شوهر من
عروسای دیگه حساب میبرن اما من ادم حسابش نمیکنم چون خیلی خیلی در حقم بی وفایی و بدی کرد .
براهمین لجشون میگیره که طلق قانون و مقرراتشون نیستم
اره عزیزم خودمم قبول دارم.خودمو ضعیف نمیگیرم. به. شوهرم و خانوادش فهموندم ک من مظلوم نیستم اگه بعضی اوقات دارم سکوت میکنم بخاطر زندگیم و بچهامه،دارم صبرمیکنم ک فردا شرمنده نشم نگم کاش فلان کارو میکردم، میخام فردا بچهام نگن چرا نموندی، این بار اخره، خانوادم هم گفتن اگه اینبار دست روت بلند کنه خودمون طلاقت رو میگیریم، آخه ی دفه شوهرم با داداشش دوتایی ۳ صب اومدن منو زدن ...ک هروقت یادش میفتم گریه ام میگیره، باورتون میشه کرونا داشتم باهمون حال رفتم مهمونی خانوادگیشون تا۲صب،انقد سرگیجه و حالت تهوع داشتم ک نگو،نمیتونستم سرپا باشم،ولی بخاطری ک غرنزنه رفتم باهاش،بعدک اومدیم رفتم درازبکشم لج کرد ک همین الان باید برام شربت آبلیمو درست کنی ،گفتم حالم خوب نیس،فردا درست میکنم،دعواشروشد و داداشش کشیده شد بخونمون، و گفتن تورو ازخونه میندازیم بیرون ساعت۳صب، انقد منو الکی بدون دلیل زدن دوتا مرد،ک الان دیسک کمر گرفتم،با کفش داداشش تو پهلوهام لگد میزد😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭🥱😭😭😭😭 کل مثانه ام خالی شد همونجا،کل بدنم کبودشد،دیسک کمر گرفتم،ازبس تو سرم زدن چشام تا دوهفته۲ بینی داشت.
[QUOTE=365144721]اره عزیزم خودمم قبول دارم.خودمو ضعیف نمیگیرم. به. شوهرم و خانوادش فهموندم ک من مظلوم نیستم اگه بعضی ...[/QUOTوای خدای من اینا دیگ کین وحشیا.. به خدا داری ظلم میکنی بخودت میدونی اگ اتفاقی برات میفتاد باید چیکار میکردی.. بچه ها وقتی اونطوری میبینن بیشتر ناراحت میشن داداش داری؟
