خونه مادرشوهر و طبق معمول با دلخوری از خونش اومدم بیرون و با شوهرم بحث و قهر کردیم
میسپارمش به خدا
اکثرررر اوقات با ناراحتی از خونش میام با اینکه هر ۲ ۳ ماه میریم خونش
خونه مادر بزرگ
نه خاطره خوبی نموند
دعوت بودیم خیلی خوش گذشت جای همگی سبز
نشد که برم خونهٔ بابام. پسرداییم اینا هم مثل ما تنها بودن. زنگ زدن بیاین پیشمون. آره خیلی خوش گذشت. چون اونا هم دو تا بچه داشتن. بچه‌ها بازی کردن، ما هم رفتیم وسط بازی‌شون، بیشتر کیف کردن.
مهمونی بودیم میزبان سنگ تموم گزاشته بود ولی شوهرم بدجوری آنفولانزا و نفس تنگی داره جیگرم خون میشه میبینیمش خودمم که مریضم
اگه میخواید بگیدم مریضید چرا رفتید باید بگم گفتیم نمیایم مریض نشید قبول نکردن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
50 ثانیه پیش
51 ثانیه پیش
52 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز