2777
2789
بیمارستان بودم ...از اول برا دخترم لباس وگل سر خریده بودم...دستش با چایی سوخت...پنج روزه بستریه...دع ...

الهی بمیرم دختر منم با آب داغ سوخته بود نزدیک دو هفته بستری بودم بدترین روزهای عمرم بود همیشه میگم اون بخش باید سر درش بنویسن جمهنم به دا که جهنمه همش جیغ و داد و استرس شکجنه بچه ها

انشالله زودی خوب میشه میرید خونه جشن میگیرید

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خونه بودیم هیچیم تدارک ندیدیم الان چهار ساله که دیگه نه جشنی داریم نه دله خوش نه امید

سلام عزیزم منم ناسالم گذشته هیچ جشن و شادمانی نداشتم ماهم مثل شما ۵سال پیش جوون ازدست دادیم اما امسال دیگه به خودم قول دادم یه کمی به خودم بیام و حداقل بخاطر بچه هام حفظ ظاهر کنم هرچند همیشه ته دلم غم بزرگی هست وچشمام اشکی ،اما ازدست روزگارناامیدشدم وچشمم به در ،

شب تو قبرستون نمیترسین 😅😅

ن اتفاقا خیلی آرامش داشت داخل قبرستون   برفم میومد خیلی خوب بود    من اصلا نمیترسم شبا برم قبرستون 

روزای سخت که تموم شد میزنم روشونه خدا و میگم : جنبه رو حال کردی ؟
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز