من نمیتونم تنهایی برم بیرون و اجازه م دست خودم نیست..اگه پدر مادرمم بفهمم میخوان برم پیش روانشناس یا روانپزشک سرزنش میکنن..بخاطر تفکرات مسخره شون.
به هر حال حس میکنم ذهنم سنگینه..پر از فکر و درده و واقعا سنگینی ش رو حس میکنم..دل و دماغ هیچی ندارم..یه لحظه خوشحالم لحظه بعدش ناراحت بی دلیل. سریع پرخاشگر میشم داد میزنم مخصوصا بین خانواده..ولی وقتی توی جمع عمومی باشم جیکم هم در نمیاد..خیلی ویژگی های متناقض دارم.. نمیدونم از زندگی چی میخوام. نمیتونم بلند شم ورزش کنم اتاقمو جمع کنم. توی خونه مون هیچی جذاب نیست هیج فضای گرمی نیست. هیچ گفتگوی صمیمانه ای نیست. بابام شبا تنها تلویزیون میبینه..مامانم زود میخوابه.اصلا شبیه خانواده نیستیم. من نمیتونم درست حرف بزنم. همیشه بین دوستام اون کسی ام که حقشو زیر پا میذارن. خیلی چیزا دارم که بگم ولی کی گوش میکنه. همه فکر میکنن حالم خوبه.
اصلا هم نه میتونم آنلاین با مشاوره صحبت کنم نه حضوری. هیچ کدوم. حالم واقعا بده و خیلی فکر میکنم. نمیتونم ذهنمو خالی کنم. نمیتونم از غذا خوردن لذت ببرم. هیچی.
تا حدی هست که رو جسمم تاثیر گذاشته و همش معده درد دارم. هیچکی نمیفهمه. نمیدونم چیکار کنم هیچ کاری نمیتونم بکنم هیچی. خودمم میفهمم چی حالی دارم ولی نمیتونم برا خودم کاری بکنم. چیکار کنم به نظرتون؟ کامل بخونید اگه حوصله دارید.